گنجور

 
جویای تبریزی

شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم

همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم

عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید

مگر بر لب رسد در آرزویش جان شیرینم

چو آن خلوت که از گلجام باشد تا بدان او را

به دلها روشنی بخش است معنیهای رنگینم

جواب مدعی نشنیده گوشی از لب صبرم

که هرگز بر نمی گیرد صدا از کوه تمکینم

زبان سرمهٔ دنباله دار چشم او گوید

که این بیمار را من در حقیقت شمع بالینم

ندارم دوستی و دشمنی با هیچ کس جویا!‏

همین از دوستان دوستی و دشمنی کینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

[...]

سیف فرغانی

مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم

ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم

شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم

اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم

مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی

[...]

کمال خجندی

چه خوش‌تر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم

که سیری نیست از رویت مرا چندان که می‌بینم

به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان

نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم

شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو

[...]

ناصر بخارایی

تو را ای ماه مهرافروز چندانی که می‌بینم

نخواهد در کنار آمد به جز اشک چو پروینم

مرا مستی بود آئین و آئینه می روشن

مگر آن لعبت ساقی نماید رو در آئینم

گریبان می‌درم چون گل به بوی سنبل زلفت

[...]

حافظ

به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم

بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم

الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد

مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه