شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم
همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم
عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید
مگر بر لب رسد در آرزویش جان شیرینم
چو آن خلوت که از گلجام باشد تا بدان او را
به دلها روشنی بخش است معنیهای رنگینم
جواب مدعی نشنیده گوشی از لب صبرم
که هرگز بر نمی گیرد صدا از کوه تمکینم
زبان سرمهٔ دنباله دار چشم او گوید
که این بیمار را من در حقیقت شمع بالینم
ندارم دوستی و دشمنی با هیچ کس جویا!
همین از دوستان دوستی و دشمنی کینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به حال و هوای پیر و غفلت خود اشاره میکند و میگوید که در خواب گران و غفلت فرورفته است. او از عشق و زیبایی محبوبش سخن میگوید و با تعجب میپرسد که چگونه محبوبش به لب او تمایل دارد، در حالی که او در آرزویش جان میدهد. شاعر به روشنی احساسات و معانی پررنگی که در دل دارد اشاره میکند و بیان میکند که در برابر اتهامات و دعویها سکوت کرده و صبر میکند. او بیان میکند که چشم محبوبش زبان ادامهداری برای بیان درد و احساسش است و خود را مانند شمعی در کنار او میبیند. همچنین اشاره میکند که هیچ دوستی یا دشمنی خاصی ندارد و تنها از دوستی و دشمنی اطرافیان رنج میکشد.
هوش مصنوعی: در پیری، هنوز اسیر نفس و غفلت خودم هستم. شرایط زندگیام شبیه آتش زیر خاکستر است و در خواب عمیقی گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: میپرسم چرا آن سنگ سرخ، شوقی برای لبم دارد؟ آیا ممکن است که به لبم برسد تا جان شیرینم را به دست آورد؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که در آن شخصی به خاطر زیبایی و محبت خود، دلها را روشن میکند. مانند لحظهای که یک جام گل به انسان آرامش و خلوت میبخشد و در نتیجه، احساسات و زیباییهای رنگین در دلها به وجود میآید.
هوش مصنوعی: برایم جواب درخواستی را نشنیده میماند، چون صبر من از آنقدر پرتاب صدایی نمیکند که به کوه هم برسد.
هوش مصنوعی: زبان زیبای او مانند سرمهای است که به دنبالهدار چشمش میزند و میگوید که من در واقع شمعی هستم که بر بالین این بیمار قرار دارم.
هوش مصنوعی: من با هیچکس نه دوستی دارم و نه دشمنی، اما همین که دوستیها و دشمنیها را از دوستان میپذیرم، کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
[...]
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
[...]
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
[...]
تو را ای ماه مهرافروز چندانی که میبینم
نخواهد در کنار آمد به جز اشک چو پروینم
مرا مستی بود آئین و آئینه می روشن
مگر آن لعبت ساقی نماید رو در آئینم
گریبان میدرم چون گل به بوی سنبل زلفت
[...]
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.