تو را ای ماه مهرافروز چندانی که میبینم
نخواهد در کنار آمد به جز اشک چو پروینم
مرا مستی بود آئین و آئینه می روشن
مگر آن لعبت ساقی نماید رو در آئینم
گریبان میدرم چون گل به بوی سنبل زلفت
ز عالم غنچهوار آن به که دامن تنگ درچینم
به شبهای فراقت نیست در تاب و تب هجران
به غیر از شمع دلسوزی که او گرید به بالینم
ز زلفت بستهام دل را که من مجنون لیلایم
به تلخی میدهم جان را که من فرهاد شیرینم
چو شمع روشنم از جان، بگو برخیز تا خیزم
چو عود خام بر آتش بگو بنشین که بنشینم
بهای کفر و زلف تو دل و دین میدهد ناصر
زهی دولت که این سودا برآید از دل و دینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احوال روحی و عاطفی شاعر در مقابل معشوقش میپردازد. شاعر از عشق و دلتنگیهایش میگوید و احساساتش را به زیبایی توصیف میکند. او از درد جدایی و شوق وصال سخن میگوید و میگوید که تنها اشکهایش در کنار معشوقش و درد عشق را تجربه کرده است. شاعر به تفکر در مورد زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر روح و جسم خود اشاره میکند و در نهایت تأکید میکند که برای عشق او آماده است تا دل و دینش را فدای آن کند.
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، آنقدر که تو را میبینم، دیگر هیچ چیزی به جز اشک نخواهد توانست با من کنار بیاید. من مانند پروین (گروه ستارگان) در حال غم و اندوه هستم.
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر مشروبات هستم و این حالتی است که دارم. آینه روشن است، اما فقط آن دختر ساقی میتواند چهرهام را در آینه نشان دهد.
هوش مصنوعی: من از شوق زیبایی و عطری که از موهایت میآید، چنان شوری در دل دارم که میخواهم گریبان خود را پاره کنم. به جای اینکه در دنیای محدود و کمرمق غنچه باقی بمانم، ترجیح میدهم دامنم را در این زیبایی پر از چین و تاب رها کنم.
هوش مصنوعی: در شبهای دوری از تو، هیچ چیز دیگری جز شمعی که برایم میسوزد و همواره به یاد تو گریه میکند، مرا به هیجان و احساس نمیآورد.
هوش مصنوعی: به خاطر زلف تو، دل خود را به اسارت گرفتهام و چون مجنون، برای عشق تو آمادهام که این عشق برای من تلخی و سختی به بار میآورد؛ من فرهاد هستم و جانم را برای شیرین فدا میکنم.
هوش مصنوعی: من همچون شمعی روشن هستم و از وجودم نور میتابم. اگر بگویی برخیز، من به پا میایستم. اگر بگویی بنشین، همانند عود خامی که در آتش است، نشسته و آرام میگیرم.
هوش مصنوعی: من برای زیبایی و جذابیت زلف تو، همه چیزم را میفروشم و حتی ایمانم را فدای تو میکنم. خوشا به حال کسی که بتواند این عشق را از عمق دل و ایمانش برآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
[...]
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
[...]
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
[...]
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
[...]
ندارم وقت گل طاقت که بی تو روی گل بینم
همه دامان گل چینند و من دامان ز گل چینم
نشسته دوستان در پای گل من هم هوس دارم
که در پای گلی بنشانمت پیش تو بنشینم
همی روبم به مژگان راه تو باشد هواخواهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.