جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم

همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم

عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید

مگر بر لب رسد در آرزویش جان شیرینم

چو آن خلوت که از گلجام باشد تا بدان او را

به دلها روشنی بخش است معنیهای رنگینم

جواب مدعی نشنیده گوشی از لب صبرم

که هرگز بر نمی گیرد صدا از کوه تمکینم

زبان سرمهٔ دنباله دار چشم او گوید

که این بیمار را من در حقیقت شمع بالینم

ندارم دوستی و دشمنی با هیچ کس جویا!‏

همین از دوستان دوستی و دشمنی کینم