گنجور

 
جویای تبریزی

نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را

که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را

نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی

که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را

نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری

که آرام رگ خوابست موج اضطرابش را

خبردار دل خود باش در بزم شراب او

نسازی خام سوز از گرمی مجلس کبابش را

دلم بگداخت جویا از خیال شعلهٔ حسنش

ندارد ظرف مینا طاقت زور شرابش را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

گل‌اندامی که می‌دادم به خون دیده آبش را

چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟

در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بی‌پرده چون بینم؟

گلِ رویی که من وا کرده‌ام بندِ نقابش را

به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟

[...]

سیدای نسفی

به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را

به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را

نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را

گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را

بیدل دهلوی

لب جویی‌ که از عکس تو پردازی‌ست آبش را

نفس در حیرت آیینه می‌بالد حبابش را

به‌ صحرایی‌ که‌ من در یاد چشمت خانه‌بردوشم

به ابرو ناز شوخی می‌رسد موج سرابش را

هماغوش جنون رنگ غفلت دیده‌ای دارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشتاق اصفهانی

بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را

که با اغیار بیند لطفهای بی‌حسابش را

شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن

از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را

چه حاصل باشدم جز حسرت نظاره‌اش گیرم

[...]

حزین لاهیجی

کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را

گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را

دلی در دستِ بی‌پروا نگارِ غافلی دارم

که در آتش ز خاطر می‌برد مستی، کبابش را

گران‌جان‌تر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حزین لاهیجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه