نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی
که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری
که آرام رگ خوابست موج اضطرابش را
خبردار دل خود باش در بزم شراب او
نسازی خام سوز از گرمی مجلس کبابش را
دلم بگداخت جویا از خیال شعلهٔ حسنش
ندارد ظرف مینا طاقت زور شرابش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی و جذابیت معشوقهاش سخن میگوید و تأکید میکند که نمیخواهد حجاب از چهرهاش بردارد، چرا که نگران است زیباییاش دلبری بیشتری کند و گل مانندش را پژمرده کند. نسیم امروز بویی خوش به همراه دارد و حسرت را در دل شاعر بیدار میکند. او همچنین به آرامش و اضطراب درونی خود اشاره میکند و میگوید باید مراقب دل خود در مجالس می و شراب باشد و نباید در میان لذتها دچار خامی شود. در انتها، دل شاعر به خاطر محبت و زیبایی معشوق شعلهور میشود و میگوید که ظرف شراب نمیتواند تحمل غنای آن زیبایی را داشته باشد.
هوش مصنوعی: نمیخواهم از روی چهرهٔ آن گل پردهاش را بردارم، زیرا میترسم که نگاه گرم کسی رنگ گلابی آن را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: نسیم امروز با عطر تازهای به این مکان آمده است و یادآور حسرتهایی است که در آغوش خود دارد. هر موج مانند سرابی است که گذشته را زنده میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که وقتی انسان در آرامش و سکون است، نیازی به بزرگنمایی و خودستایی ندارد. او تاکید میکند که وجود فریبکارانهی آرامش، در حقیقت درونش پر از اضطراب و تنش است. این تضاد باعث میشود که شخص نتواند به درستی به احساسات و نیازهای واقعی خود پی ببرد.
هوش مصنوعی: مواظب دل خود باش که در مجالس شراب، اگر نتوانی خود را کنترل کنی، آتش عشقش تو را به شدت میسوزاند و از شدت جذابیت آن مجلس، ممکن است سوزش و شعلهور شدن عشق تو را دچار مشکل کند.
هوش مصنوعی: دل من به شدت میسوزد، چون نمیتواند زیباییها و جذبههای او را که همچون شعلهای در خیال من میدرخشد، تحمل کند. ظرف مینا نمیتواند ظرفیت پذیرش قدرت و شدت شراب عشق او را داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گلاندامی که میدادم به خون دیده آبش را
چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟
در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بیپرده چون بینم؟
گلِ رویی که من وا کردهام بندِ نقابش را
به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟
[...]
به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را
به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را
نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را
گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را
لب جویی که از عکس تو پردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
به صحرایی که من در یاد چشمت خانهبردوشم
به ابرو ناز شوخی میرسد موج سرابش را
هماغوش جنون رنگ غفلت دیدهای دارم
[...]
بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را
که با اغیار بیند لطفهای بیحسابش را
شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن
از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
چه حاصل باشدم جز حسرت نظارهاش گیرم
[...]
کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را
دلی در دستِ بیپروا نگارِ غافلی دارم
که در آتش ز خاطر میبرد مستی، کبابش را
گرانجانتر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.