ز سجده ای که نباشد در ابرویت رویم
به پیشت از خوی خجلت جبین همی شویم
چنان ز مهر تو پر شد دلم که می تابد
هلال نور زهر استخوان پهلویم
ز میل ابروی تو دست داشتم چه کنم
نمی رسد به کمان تو زور بازویم
شبی که بی تو به زانو نهاده روگریم
به یک دو دم گذرد سیل خون ز زانویم
برآستان تو می ایستم به قصد نماز
سجود خاک درت را بهانه می جویم
به سان نقطه منم درمیانه بی سر و پای
گرفته دایره عشق تو ز هر سویم
ز جام عشق غزالی چو جامیم شده مست
نه بر عبث غزل عاشقانه می گویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و شگفتانگیز شاعر به معشوق است. شاعر از احساس خجالت و شرمندگی خود در برابر معشوق سخن میگوید و میگوید که عشق او دلش را پر کرده و از شدت عشق توانایی رسیدن به معشوق را ندارد. او در تنهایی شبها به یاد معشوق اشک میریزد و به درگاه او سجده میکند. شاعر خود را مانند نقطهای در دایره عشق میبیند و از حالت مستی ناشی از عشق صحبت میکند. در نهایت، او تأکید میکند که غزلهای عاشقانهاش بیفایده نیستند زیرا از عمق دل و عشق واقعی سرچشمه میگیرند.
هوش مصنوعی: از سجدهای که بر روی تو نیست، سرم را به حضور تو میآورم و از خجالت، پیشانیام پایین میآید.
هوش مصنوعی: دل من به اندازهای از عشق تو پر شده است که مانند ماه درخشان، نورش از استخوانهای پهلویم میتابد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت ابروهایت چقدر تلاش کردم، اما هیچگاه به قدرت و ظرافت کمانت نمیرسم و از قدرت بدنیام کاری برنمیآید.
هوش مصنوعی: شبی که بدون تو در حال زانو زدن بودم، چنان غمگین و دردمند بودم که بارش اشکهایم مثل سیل از زانویم جاری میشد.
هوش مصنوعی: در آستان تو میایستم تا به نماز بپردازم و بهانهام، سجده کردن بر خاک درگاهت است.
هوش مصنوعی: من مانند نقطهای هستم که در وسط دایرهای قرار دارد و عشق تو این دایره را به طور کامل احاطه کرده است. من در این حالت، بدون هیچ سر و پای مشخصی هستم.
هوش مصنوعی: از شراب عشق همچون غزالی سرشار از نشئه شدهام و بیدلیل در حال سرودن غزلات عاشقانه هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فضول گشتهام امروز جنگ میجویم
منوش نکته مستان که یاوه میگویم
تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم
دلا برو تو ز پیشم تو را نمیجویم
لگن نهاد خیالش به چشمه چشمم
[...]
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
گرم به هر سر مویی ملامتی بکنی
گمان مبر که تفاوت کند سر مویم
تعلقی است مرا با کمان ابروی او
[...]
کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد
به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم
اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز
ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم
به هرکه درنگرم لطف او همی بینم
[...]
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
[...]
شدم به باغ که کنج فراغتی جویم
غمت ز پرده دل خیمه زد به پهلویم
شدم چو آینه صافی ز شست و شوی سرشک
بدین بهانه چه باشد که بنگری سویم
اگر چه روی به رویم نمی نهی باری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.