گر بدانی که چها می کشم از درد جدایی
به خدا با همه بیرحمی خود رحم نمایی
درد پرورد توام، من که و اندیشه درمان
کاش صد درد دگر بر سر هر درد فزایی
دل بی حاصل ما را برت ای شوخ چه قیمت
که به یک عشوه اگر خواهی ازین صد بربایی
گرچه ما را نبود جای به خاک سر کویت
شکر باری که تو جا کرده درون دل مایی
دل نه زانسان به کمند تو گرفتار شد ای جان
که توان داشت به تدبیر خرد چشم رهایی
بامدادان همه کس در پی مقصودی و جامی
اشکریزان به سر کوی تو تا کی بدر آیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و رنجی که تحمل میکند، صحبت میکند و از معشوق میخواهد که به حال او رحم کند. او بیان میکند که دلش به خاطر عشق به معشوق در عذابی شدید است و حاضر است دردهای بیشتری را تحمل کند. شاعر همچنین از نبودن در مکان معشوق ناراحت است ولی از اینکه او در دلش جا دارد، شاکر است. او با اشاره به تلاش دیگران برای رسیدن به مقصود خود، به اشکریزی و انتظارش در مسیر معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که به او توجه کند.
هوش مصنوعی: اگر بدانی که چقدر از درد جدایی رنج میبرم، به خدا، حتی با بیرحمی که داری، به من رحم خواهی کرد.
هوش مصنوعی: من از دردی که خودت به من دادهای رنج میبرم و آرزو میکنم که ای کاش به جای این درد، دردهای دیگری نیز به آن اضافه شود.
هوش مصنوعی: دل بیقرار ما برای تو چه ارزشی دارد، ای نازکنواز؟ که با یک اشاره میتوانی از ما صد دل را هم بربایی.
هوش مصنوعی: هرچند ما در کنار خاک سر کویت جایی نداریم، اما شکر میگوییم که تو در دل ما جا گرفتهای.
هوش مصنوعی: دل من به دام تو نیفتاده است، ای محبوب، زیرا که عقل و فهم مرا یاری میکند تا راهی برای رهایی بیابم.
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، هر کسی به دنبال هدفی است و با دلی پر از اشک به سمت کوی تو میآید. چقدر منتظر خواهی ماند تا برآیی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
[...]
تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی
من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی
چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
[...]
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
[...]
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.