گنجور

 
جامی

صدای آن غژکم کشت و شکل آن غژکی

که شور مجلس عشاق شد ز پر نمکی

ز پرده بشری می زند نوا لیکن

رسد به گوش من آواز سبحه ملکی

دمید صبح یقین از فروغ جام ای شیخ

ز زهد خشک چرا مانده در حجاب شکی

ز سعد و نحس فلک دم زند منجم شهر

ز بزم عشرت ما دور باد آن فلکی

عروس عشق تو را دایه شد نمی دانم

که شیر ذوق ز پستان او چرا نمکی

سحاب مکرمت و آب رحمتی جانا

ولی چه سود که بر کشتزار ما نچکی

هزار بلبل خوشگوست جامی آن گل را

یکی بنال نه آخر ازان هزار یکی