گنجور

 
جامی

ای ز خورشید جمالت ماه را شرمندگی

با گدایان تو شاهان در مقام بندگی

پرده از عارض برافکندی که من ماه توام

وه که دارد کوکب طالع بدین فرخندگی

شوکت شاهی متاعی نیست در بازار عشق

نیستی می باید و مسکینی و افکندگی

شد خراب از گریه بسیار چشم من بلی

خانه را آفت رسد چون پر شود بارندگی

جامی از درد فراق و داغ هجران مرده بود

بار دیگر نکهت وصل تو دادش زندگی

 
sunny dark_mode