گنجور

 
جامی

هوای نیکوان عیش است و شادی

مراد عشقبازان نامرادی

فداک یا غراب البین روحی

فان سعاد قد هویت بعادی

به وصل دوست لطفش رهنمون گشت

ولکن عاقنی کید الاعادی

به سوی ما به چشم لطف دیدی

به روی ما در رحمت گشادی

خیالک مونسی فی کل واد

و وصلک مقصدی فی کل نادی

دلم صد پاره و هر پاره صد داغ

فؤادی وا فؤادی وا فؤادی

همین فریاد دارد جامی از تو

که جان داد از غم و دادش ندادی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

دگر بار ای دل سنگین فتادی

عنان در دست بد عهدی نهادی

ز در دم نیش ها دررک شکستی

ز چشمم چشمه ها بر رخ گشادی

فرامش کرده آن کزعشق صدبار

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

زهی حرّی که ثابت کرد جودت

بر ارباب هنر دست ایادی

زمین با قوّت حلمی که اوراست

ز بار حلم تو کرده تفادی

بحمدالله همه معنیت جمعست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه