همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی
خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک
می ندانم کردیم نادیده یا نشناختی
در بر سیمین دل چون سنگ بیرون آمدی
سنگ در هنگامه سیمینبران انداختی
عمرها دور از بر تو بینوا بودم چو چنگ
هرگزم روزی به بر نگرفتی و ننواختی
راست بازی بود با آن قد همیشه پیشه ات
داو ما آمد چرا چون زلف خود کج باختی
چون رسیدی از دهان تنگش ای شکر به کام
گر نه زان لبها خجل گشتی چرا بگداختی
جامی از دل شعله آهت به گردون سرکشید
بر سر بازار رسوایی علم افراختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از احساسی عمیق و دردناک خبر میدهد. شاعر به کسی اشاره میکند که به مانند ماه در زندگیاش تابیده و دل او را با محبت دیگران پر کرده است. اما حالا این شخص بدون هیچ سلام و احوالی از کنار او گذشته و شاعر دچار سردرگمی و غم شده است. او احساس میکند که سالها دور از این فرد بوده و هیچگاه محبتی از او دریافت نکرده است. شاعر به زیبایی و دلنشینی معشوق اشاره کرده و از او انتقاد میکند که چرا با او به نیکی رفتار نکرده است. در نهایت شاعر در دل خود آتش عشق را حس میکند و میبیند که این عشق او را به شهرت و رسوایی کشانده است.
هوش مصنوعی: تو مانند ماه درخشان، در چشمانم حاضر شدی و دل مرا با محبت دیگران آباد کردی.
هوش مصنوعی: تو بیخبر از من گذشتی و نه حتی به من سلام کردی. نمیدانم که آیا ما را نادیده گرفتی یا اصلاً مرا نشناختی.
هوش مصنوعی: وقتی از دل فلزی و شفاف بیرون آمدی، مانند سنگی رفتار کردی و در میان جمعیت زیبا، سنگی را پرتاب کردی.
هوش مصنوعی: من سالها دور از تو در غم بودم، مانند چنگی که هرگز در آغوش تو قرار نگرفته و هیچگاه نواخته نشده است.
هوش مصنوعی: با صداقتی که داشتی و با قد بلندی که همیشه داشتی، چرا در این بازی زیبا شکست خوردی، همانطور که زلف خود را به صورت کج باختی؟
هوش مصنوعی: وقتی که از لبهی تنگ و دشوار او به دیگران میرسیدی، ای شکر، چرا اگر از آن لبها شرمنده نشدی، دل تو نمیسوزد؟
هوش مصنوعی: دلی که از درد و غم خالی نیست، شعلهای از آه و نالهاش به آسمان بلند میشود و در میان همگان به یاد کسی که به علم و دانش احترام میگذارد، ندا سر میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار دیگر ملتی برساختی برساختی
سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی
بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی
تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی
پرده هفت آسمان بشکافتی بشکافتی
[...]
کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی
چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو
[...]
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی
در صف چابک سواران آتشی انداختی
آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن
صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی
سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو
[...]
مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی
جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی
چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما
کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی
بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها
[...]
با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی
تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی
سوختی از آتش غیرت دل عشاق را
ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی
تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.