کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی
چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو
کین چنین گویی نبردی تا تو چوگان باختی
ما بکار خود نمیپرداختیم از مهر تو
آخر آن دل را چرا از مهر ما پرداختی؟
از جهان جز رنج من چیزی نمیخواهی مگر
در جهان مسکینتر از من هیچکس نشناختی
گر تو با من دشمنی، چون از میان دوستان
ما سپر بودیم هر نوبت که تیر انداختی؟
چارها کردی به دانش هر کسی را پیش ازین
از برای اوحدی خود را چه نادان ساختی!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ابرو و چشمهای معشوق اشاره دارد و از زیباییهای او میگوید. او از دل مشغولیها و دردهای خود که ناشی از عشق به این معشوق است، سخن میگوید و احساس میکند که معشوق به او آسیب رسانده است. شاعر به تلاشهای خود برای جلب محبت معشوق اشاره کرده و از رنجهایی که متحمل شده، گلایه میکند. او همچنین به نقشی که در جنگ عاطفی میان خود و معشوق دارد، میپردازد و نشان میدهد که با اینکه ضعفهایی دارد، همچنان به عشق خود ادامه میدهد. در پایان، به نادانی معشوق در آزمودن او و دیگران اشاره میکند.
هوش مصنوعی: موی مشکی و زیبا به حالت پوشش بر چهرهای که چشم و ابرو دارد قرار دادهای، حالا که تیر عشق را پرتاب کردی، آن کمان را پنهان نگهدار.
هوش مصنوعی: تو بر اسب فتنه نشستهای و از زیباییات به میدان آمدهای، اما در اولین حمله از روی شوخی به ما حملهور شدی.
هوش مصنوعی: وقتی که با زیبایی و زلف خود دل ما را به دام انداختی، برو و بدان که این بازی را نبردی چون تو در این میدانی شکست خوردهای.
هوش مصنوعی: ما به کار خود توجهی نمیکردیم، حالا چرا تو دل را به محبت ما سپردی؟
هوش مصنوعی: از دنیا چیزی جز رنج و درد خودم نمیخواهم، چون در این دنیا هیچ کس را مانند من که به این اندازه مسکین باشد، نشناختهای.
هوش مصنوعی: اگر تو با من دشمنی کنی، در حالی که من در میان دوستانمان سپر هستم، هر بار که تیر پرتاب کنی، به ما آسیب نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: تو با دانش و آگاهی خود، مشکلات و چالشها را حل کردهای، اما پیش از این، به خاطر خودخواهیات، باعث نادانی دیگران شدهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار دیگر ملتی برساختی برساختی
سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی
بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی
تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی
پرده هفت آسمان بشکافتی بشکافتی
[...]
همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی
خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک
می ندانم کردیم نادیده یا نشناختی
در بر سیمین دل چون سنگ بیرون آمدی
[...]
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی
در صف چابک سواران آتشی انداختی
آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن
صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی
سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو
[...]
مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی
جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی
چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما
کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی
بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها
[...]
با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی
تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی
سوختی از آتش غیرت دل عشاق را
ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی
تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.