زارم از فرقت شیرین دهنی نوش لبی
چاره وصل است برانگیز خدایا سببی
جان که در موج غم افتاد جدا زان لب لعل
عاقبت خواهدش آن موج رساندن به لبی
چون نیامد ادب بزم وصال از من مست
دمبدم می رسد از شحنه شهرم ادبی
ساخت با نغمه غم مرغ دلم زان که نخاست
هرگز از بلبل این باغ نوای طربی
سوخت از تاب غمش جان و دلم گرچه طبیب
نکند از تن رنجور من احساسی تبی
طلب روز و دعای شبم این کرد اثر
که نه روزی شودم وصل میسر نه شبی
جامی از راه طلب ماند زهی حسرت و درد
گر نه مطلوب درآید ز درش بی طلبی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب انگور خزانی را خوردن گاهست
که کس امسال نکردهست مر او را طلبی
اینچنین آسان فرزند نزادهست کسی
که نه دردی متواتر بگرفتش، نه تبی
دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم
[...]
ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی
وز پی هر دو شده جان و دلم در طلبی
چشم و گوش همه از لحن و رخت پر در و گل
پس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبی
گر ز آهن دل من در کف تو گشت چو موم
[...]
بر چه مذهب تو مگر معتقد ای نوش لبی
کآفت اهل منی زآن حرکات عجبی
مست اندر عرفات ازبط بنت العنبی
ازعجم دست کشیده پی قتل عربی
زد شرر بر جگر او یکی از بیادبی
خارجی گفت به اولاد رسول عربی
درنبوت نگرفتند ره نوح نبی
داد ازین بیادبی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.