گنجور

 
جامی

بگشای ساقیا به لب شط سر سبوی

وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوی

مهرم به لب نه از قدح می که هیچ کس

ز ابنای این دیار نیرزد به گفت و گوی

از ناکسان وفا و مروت طمع مدار

از طبع دیو خاصیت آدمی مجوی

در راه عشق زهد و سلامت نمی خرند

خوش آن که با جفا و ملامت گرفت خوی

عاشق که نقب زد به نهان خانه وصال

دارد فراغتی ز نفیر سگان کوی

بی رنگی است و بی صفتی وصف عاشقان

این شیوه کم طلب ز اسیران رنگ و بوی

جامی مقام راستروان نیست این زمین

برخیز تا نهیم به خاک حجاز روی