شبها من و خیال تو و کنج خانهای
با خود ز گفتوگوی تو هردم فسانهای
کردند عاشقان بحلت خونشان بریز
هردم چه حاجت است که جویی بهانهای
سوزد زبان خامه گه شرح اشتیاق
کز آتش غم تو برآرد زبانهای
خواهم عنان گرفتنت ای شهسوار حسن
باشد بدین بهانه خورم تازیانهای
اینک دلفگار من ای ترک تندخوی
بهر خدنگ غمزه چو خواهی نشانهای
تا جا گرفت خیل خیالت میان جان
غم رو نهاد سوی من از هر کرانهای
جامی چه اعتبار بر آن آستان ز تو
همچو تو صد گداست به هر آستانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر شبها را با خیال معشوقش سپری میکند و از گفتوگوهای خود با او لذت میبرد. عاشقان برای رسیدن به معشوق خود به خون خود میغلتند و هیچ دلیلی برای بهانهجویی نمیبینند. شاعر از سوزش غم معشوق میسوزد و در تلاش است که معشوق را به خود جلب کند. او به شدت به معشوقش وابسته است و از درد فراق او رنج میبرد. در آخر، شاعر میگوید که مقام و ارزشی که معشوق دارد، فراتر از هر کس دیگری است و نمیتوان آن را با چیزی دیگر مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: شبها من به یاد تو در گوشهای از خانه نشستهام و هر آنچه میگویم، قصهای از توست.
هوش مصنوعی: عاشقان هر لحظه خون خود را فدای معشوق میکنند. چه نیازی است که به دنبال بهانهای باشیم؟
هوش مصنوعی: خامه (قلم) در توصیف اشتیاق میسوزد، چرا که از آتش غم تو شعلهای برمیافروزد.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که تو را به کنترل خود درآورم، ای جوانمرد زیبایی. به همین دلیل، با این بهانه، بر خودم سختی و زحمتی میگذارم.
هوش مصنوعی: دلافسرده ام، ای دختر زیبای تندخو، اگر میخواهی، به من علامتی بده تا نشان دهم غم و اندوهی که در قلبم وجود دارد.
هوش مصنوعی: هنگامی که خیالات تو در دل من جا گرفت و غم را به سمت من فرستاد، احساس کردم که آن غم از هر سوی به سمت من میآید.
هوش مصنوعی: هر چه قدر که در برابر آن آستان، تو اهمیت و ارزش داری، صدها گدا و نیازمند دیگر نیز در برابر هر آستانهای ارزش ندارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
انصاف دادهام که به خوبی یگانهای
واندر جهان به حیله و افسون فسانهای
پاکیزهتر ز غنچه گل بر بنفشهای
پوشیدهتر ز دانه در در خزانهای
شاخی است دلبری که تو آن را شکوفهای
[...]
ای از جمال حسن تو عالم نشانهای
مقصود حسن توست و دگرها بهانهای
نقاش را اگر ز جمال تو قبله نیست
مقصود او چه بود ز نقشی و خانهای
ای صد هزار شمع نشسته بدین امید
[...]
هرروز کآفتاب برآرد زبانهای
بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانهای
نظاره بر رخ تو کنم گر ببینمت
باری ز چاوشان بخورم تازیانهای
از دوستی تو به سر کوی تو نماند
[...]
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی چه التفات نمودی به خانهای؟
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانهای
بویی ز وصل اگر به مشامش نمیرسید
[...]
مرغ دلم به زلف تو تا ساخت خانهای
یکباره کرد از من مسکین کرانهای
مرغ از برای دانه فتد در کمند شوق
زلفش کمند دل شد و آن خال دانهای
دل بستد از دو دستم و در پای غم فکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.