گنجور

 
جامی

ای به قصد ملک دل حسنت سپاه آراسته

وز لوای فتح زلفت اوج ماه آراسته

تا به فیروزی عنان تابی به جولانگاه ناز

مردم چشمم ز در و لعل راه آراسته

مجلس مستان به یاد آن دهان و لب خوش است

جز به نقل و می نگردد بزمگاه آراسته

ذکر طوبی کرده دل در وصف نخل قامتت

دسته گل را به شاخی از گیاه آراسته

هست بر فرق گدایانت کلاهی سبز چرخ

آفتاب از گوی زرین آن کلاه آراسته

بر خراب آباد دل آوازه لطفت گذشت

شهر ویران شد ز صیت عدل شاه آراسته

بهر سلطان خیالت جامی از لعل سرشک

در سواد چشم تر چتر سیاه آراسته