گنجور

 
جامی

کی بود جانم ز بند غم رهایی یافته

دیده از دیدار جانان روشنایی یافته

کی بود جان فگار و سینه مجروح من

مرهم وصلی بر این داغ جدایی یافته

کی بود زان خط جان افزای و لعل دلگشای

بخت من فیروزی و کامم روایی یافته

کی بود دست من و آن طره عنبرفشان

کز نسیمش جعد سنبل عطرسایی یافته

رفت ازین بستان نوای عیش و برگ خرمی

خرم آن مرغی که برگ از بینوایی یافته

بلبل بی صبر و دل با خار ازان در ساخته ست

کز گل این باغ بوی بی وفایی یافته

با سریر شاهی و تاج کیانی جم نیافت

جامی آن گنجی که در کنج گدایی یافته