گنجور

 
جامی

دل کان میان نازک با خود خیال بسته

پیش تو مرغ جان را زان رشته بال بسته

چون خواسته مصور تصویر ابروی تو

بر آفتاب تابان مشکین هلال بسته

پی چون به بزم وصلت آرم که غیرت تو

ره بر صبا گرفته در بر شمال بسته

تا در رکابت از نو رنگین دوال بندم

تا دامنم ز دیده خون بین دوال بسته

آن کس کز آب حیوان هر جا سوال کردی

نوشین لب تو دیده لب از سوال بسته

صورت چگونه بندم در خاطرت چو از من

آیینه دل تو زنگ ملال بسته

این نظم توست جامی یا تازه دسته گل

کز بوستان سعدی طبع کمال بسته