آن سرو که شادند جهانی به غم او
هر سو که خرامد سر ما و قدم او
باشد ستم از یار کرم شکر که بگذشت
در حق من خسته دل از حد کرم او
بر لوح دلم صورت خط تو رقم زد
آن کس که روا نیست خطا بر قلم او
آه ار نکشم سوز درون هست که آتش
آخر نشود گرچه نشیند علم او
هر دم رسدم زخمی ازان غمزه بی رحم
شرمنده ام از مرحمت دمبدم او
بیت الحرم ماست درش چند نشینیم
محروم ز احرام حریم حرم او
جامی ز غم عشق تو گر مرد غمی نیست
پیداست چه خیزد ز وجود عدم او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و درد ناشی از عشق پرداخته است. شاعر به وصف سرو زیبایی میپردازد که همه را شاد کرده، اما خود در غم و اندوه است. او از معشوق میگوید که با کرم و بزرگواریاش، دل او را خسته کرده است. شاعر احساس میکند که عشق و محبت او بر دلش اثر گذاشته و در عین حال حس میکند که از حریم عشق محروم است. او به شدت تحت تأثیر غم عشق است و این سوز درونی را همچنان حس میکند، حتی اگر عذابش پایان نگیرد. نهایتاً، شاعر بیان میکند که زندگی بدون عشق معشوقش بیمعناست.
هوش مصنوعی: آن درخت زیبا و خوشنواز که همه جا به خاطر ناراحتیاش غمگین هستند، هر جا که میرود، سرما و قدمش را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه یار من دور از انصاف است و به من ستم میکند، اما من از لطف و بزرگی او گذشتهام و صبر کردهام، چون دل شکستهام نمیتواند بیشتر از این تحمل کند.
هوش مصنوعی: آن کسی که هرگز در نوشتن اشتباه نمیکند، تصویری از خط تو را بر دل من نقش کرد.
هوش مصنوعی: اگر آهی نکشم، آتش درونم همچنان وجود دارد و هرگز خاموش نخواهد شد، هرچند که او خود را از نظر علمی نشان ندهد.
هوش مصنوعی: هر لحظه دلی از غمزهی بیرحم او میآزارم، و هر بار بخاطر لطف و مهربانی او شرمنده میشوم.
هوش مصنوعی: ما در خانه کعبه هستیم، اما چه زمانی میتوانیم در آن وارد شویم؟ ما از احرام و حریم این مکان مقدس محروم هستیم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر درد عشق تو بمیرد، غمی ندارد. زیرا از وجود او چیزی به نمایش درنخواهد آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این دیده بماند خیره در ماتم او
خونابه فسرده گشت اندر دم او
یا رب چه خوش است زلف خم در خم او
و آن عارض چون شیر و می اندر هم او
شد زنده دل مردهٔ اوحد زدمش
بی شک دم عیسوی است امشب دم او
خون گشت دلم ز زخم بی مرهم او
بر خاک چنانکه می شمردم دم او
تا بازپسین نفس کز وکشت جدا
می گفت مرا که الله الله غم او
لاله دمد از خون شهیدان غم او
تا حشر در آیند به خوان علم او
از جور و وفا و ستم هر که بپرسی
در عشق مساوی ست وجود و عدم او
می زد رقم غالیه نقاش سیه کار
[...]
خاکم بره پیک حریم حرم او
باشد که بجایی برسم در قدم او
بر داغ دلم مرهم راحت مگذارید
تا کم نشود راحت درد و الم او
زین گونه که بر من ستم دوست خوش آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.