گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

لاله دمد از خون شهیدان غم او

تا حشر در آیند به خوان علم او

از جور و وفا و ستم هر که بپرسی

در عشق مساوی ست وجود و عدم او

می زد رقم غالیه نقاش سیه کار

بشکست ز رشک خط سبزت قلم او

در پای خم امروز چو من صاف دلی نیست

جز درد که پیوسته بود در قدم او

خسرو چو خورد می ز سفال سگ کویش

جمشید حسد می برد از جام جم او

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
جامی

آن سرو که شادند جهانی به غم او

هر سو که خرامد سر ما و قدم او

باشد ستم از یار کرم شکر که بگذشت

در حق من خسته دل از حد کرم او

بر لوح دلم صورت خط تو رقم زد

[...]

هلالی جغتایی

خاکم بره پیک حریم حرم او

باشد که بجایی برسم در قدم او

بر داغ دلم مرهم راحت مگذارید

تا کم نشود راحت درد و الم او

زین گونه که بر من ستم دوست خوش آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه