به ناخن سینه خود می خراشم
ز دل جز حرف عشقت می تراشم
بسی گمنام تر بودم ز ذره
بدینسان مهر رویت ساخت فاشم
نباشد عیش من جز یاد آن روی
ببین ای پندگو حسن معاشم
دو عالم گفتی ارزد ژنده فقر
چنین ارزان منه نرخ قماشم
ز دیده کرده ام پر دامن از در
بیا تا در قدم های تو پاشم
فتد در ساکنان سدره هر صبح
خروش از ناله های دل خراشم
مرا گفتی سگ من باش جامی
سگ تو گر نباشم پس چه باشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابا تو این زمان راز است فاشم
ندانم من کیم ذات تو باشم
همین بس گر چه بس کاسد قماشم
که در سلک خریدارانش باشم
سخنهایی که لعلت گفت فاشم
بس است آنها مرا تا زنده باشم
چرا رخ را به نومیدی خراشم
من از ابلیس مجرم تر نباشم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.