نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم
نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم
چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی
که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم
هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا
بهانه سازم آن را دست در دامانش آویزم
علاج خویش پرسیدم طبیب عشق را روزی
ز فکر عقبی و سودای دنیی داد پرهیزم
نمی خواهم ز غیرش در جهان دیار ازان هر دم
ز سیلاب مژه چون نوح طوفانی برانگیزم
چو فرهادم ازان بر سینه باشد کوه درد و غم
کزان شیرین دهان نبود میسر غنچه پرویزم
مگویید ای نکوخواهان کزان بدخو ببر جامی
معاذالله اگر از وی ببرم با که آمیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شدت عشق و وابستگی به معشوق سخن میگوید. او ابراز میکند که نه میتواند از زمین و دنیای خود جدا شود و نه میتواند به تنهایی بر سر آن عشق صبر کند. به طوری که عشقش به معشوق به حدی عمیق است که حتی در سایه خودش هم احساس راحتی نمیکند. همچنین، او از درد و غم ناشی از این عشق سخن میگوید و میخواهد که عشقش چنان شدید باشد که حتی به قیمت ریختن خونش تمام شود. شاعر به دنبال راهی است تا از این عشق رهایی یابد اما در عین حال نمیخواهد از معشوق دور شود. او با اشاره به داستانهای عاشقانه، نشان میدهد که به هیچ چیز جز عشق معشوقش نمیاندیشد و هیچ فرد دیگری برایش اهمیت ندارد. در نهایت، شاعر سرشار از احساسات مختلطی چون عشق، درد و تمناست و به شدت وابستگیاش به معشوق را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: نه توان انتظار دارم که از خاک آنجا بلند شوم، نه میتوانم در آنجا بنشینم و برای سگش ارزش قائل شوم.
هوش مصنوعی: به قدری به عشق و محبت آن خورشید عادت کردهام که اگر حتی سایهام را هم به من بدهد، از آن دوری میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم امروز خونم بریزد، تا فردا بتوانم بهانهای بسازم و آن را در دامن او آویزان کنم.
هوش مصنوعی: روزی از پزشک عشق درباره درمان مشکل خود سؤالی کردم. او در پاسخ به من گفت که باید از فکر کردن به آینده و آرزوهای دنیوی خود دوری کنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم به جز او در این دنیا جایی داشته باشم. از این رو هر لحظه مانند نوح، با اشکهای خود طوفانی به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد بر سینه خود کوهی از درد و غم را حمل میکند، پر واضح است که از شیرینیها و لذتها هیچ بهرهای نمیبرد، چون این غنچهای که نامش پرویز است، از او دور است.
هوش مصنوعی: ای افرادی که نیکوخواه هستید، نگوید که به خاطر فرد بدی باید بادهای از او بگیرم. به خدا قسم اگر از او باده بگیرم، نمیدانم با چه کسی باید معاشرت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم
به کوشش میکشم خود را که بر فتراکت آویزم
مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد
ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟
پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد
[...]
مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم
ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم
ولی خیل خیال تو دو اسبه تاختن گیرد
کجا باشد مرا یارا که با هجر تو بستیزم
اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت
[...]
من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم
ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم
خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم
از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم
بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم
[...]
ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم
مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم
پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری
چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم
از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز
[...]
مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم
غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم
به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم
چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.