گنجور

 
جامی

زهی اشک من و لعل تو یکرنگ

ز تو اندوه من با کوه هم سنگ

مرا درج گهر این بس که دارم

ز پیکان های تو بر سینه تنگ

ز تیغت چهره مقصود پیداست

مبادا ز خون بی دردان بر آن رنگ

حذر زان چشم و مژگان تا کی ای دل

دلیران چون گریزند از صف جنگ

قدم خم شد چو چنگ و دارم امید

که آرم تاری از زلف تو در چنگ

رقیب از کشتن من ننگ دارد

به یک تیغم خلاصی ده ازین ننگ

به آن قامت خوش است آهنگ جامی

بنامیزد زهی مرغ خوش آهنگ