گنجور

 
جامی

گوشه برقع فتاد از طرف رخ آن ماه را

کشف شد نور تجلی عارف آگاه را

مایل طوبی نیاید سایه سرو قدت

منصب عالی چه لایق همت کوتاه را

در دعا جز دولت وصلت نمی خواهد دلم

یاد کن روزی دعاگویان دولت خواه را

شد کمان قامتم را رشته های اشک زه

تا گشایم بهر صید وصل تیر آه را

بار هجران تو کوه است این تن لاغر چو کاه

طاقت کوهی چنان تا کی بود این کاه را

راه در بند است با کوی تو رو چون آورم

گرنه لطفت بر من بیدل گشاید راه را

کوس خاقانی زند جامی در اقلیم سخن

گر فتد نظمش قبول طبع شروانشاه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند بازیابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

امیر معزی

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

سنایی

شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را

چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

[...]

محمد بن منور

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند باز یابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

نجم‌الدین رازی

پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را

تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را

جغدوار اندر خراب این جهان ماوی مگیر

تا شوی باز خشین مر دست شاهنشاه را

نفس تو دجال تست و روح تو عیسی تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از نجم‌الدین رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه