گنجور

 
جامی

چند بوسم دست و پا پیک دیار یار را

فرخ آن ساعت که یابم دولت دیدار را

یار اگر طعن فرامش کاریم زد باک نیست

زانکه با یادش فرامش کرده ام اغیار را

خواندمی طومار غم بی او ولی چون شد مرا

نامه اش تعویذ جان طی کردم آن طومار را

دیده ام آزار ازان رخ دور می خواهم دلم

تا دهد بیرون به شرح دوری آن آزار را

لیک نازک باشد آن خاطر ندانم چون کنم

درج در گفتار کم درد دل بسیار را

بنده جامی و دعای او که برناید ز دست

خدمتی زین به دعاگویان خدمتکار را

چون مراد نامرادان آمد آن همواره باد

بر مراد او مدار این گنبد دوار را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای ز مقدارت هزاران فخر بی‌مقدار را

داد گلزار جمالت جان شیرین خار را

ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو

در سجودافتادگان و منتظر مر بار را

عقل از عقلی رود هم روح روحی گم کند

[...]

جامی

یارب انصافی بده آن شیخ دعوی دار را

تا به خواری ننگرد رندان دردی خوار را

شرع را آزار اهل دل تصور کرده است

زان گرفته پیشه خود شیوه آزار را

طبع بر گنج حقیقت قفل و شرع آمد کلید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
امیرعلیشیر نوایی

منکه دارم از مژه بر دیده چندین خار را

جمله در چشمم نروبم گر در خمار را

میفروش از لطف بنماید حریفان چاره چیست

بهر می وجه کم و مخموری بسیار را

چرخ پر انجم شود از مکر شیخ اندر سماع

[...]

اهلی شیرازی

گر به فانوس خیال آیی چو شمع اغیار را

در سماع آرد رخت صد صورت دیوار را

لاف خوبی گر زند گلزار پیش روی تو

برق حسنت آتش غیرت زند گلزار را

سینه‌ام چون غنچه بس کز داغ غم در تنگ بود

[...]

اسیری لاهیجی

کاشکی رحمی بُدی آن فتنه‌گر عیّار را

تا نکردی پیشه خود این همه آزار را

کی در آرد بار دیگر حسن خوبان در نظر

هرکه روزی دیده باشد آنچنان رخسار را

کفر زلفش عروة الوثقای ایمان من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه