چند بوسم دست و پا پیک دیار یار را
فرخ آن ساعت که یابم دولت دیدار را
یار اگر طعن فرامش کاریم زد باک نیست
زانکه با یادش فرامش کرده ام اغیار را
خواندمی طومار غم بی او ولی چون شد مرا
نامه اش تعویذ جان طی کردم آن طومار را
دیده ام آزار ازان رخ دور می خواهم دلم
تا دهد بیرون به شرح دوری آن آزار را
لیک نازک باشد آن خاطر ندانم چون کنم
درج در گفتار کم درد دل بسیار را
بنده جامی و دعای او که برناید ز دست
خدمتی زین به دعاگویان خدمتکار را
چون مراد نامرادان آمد آن همواره باد
بر مراد او مدار این گنبد دوار را