ز خاکم چو خونین گیایی برآید
ز هر شاخ برگ وفایی برآید
چو آتش مشو تند و سرکش مبادا
که دود از دل مبتلایی برآید
به بوی تو از جا جهم مست و بی خود
ز هر سو که آواز پایی برآید
نکو گوش کن کان منم گرد کویت
چون شبها فغان گدایی برآید
دوم پیش چون اشک و حال تو پرسم
ز کوی تو چون آشنایی برآید
طبیبا یکی دفتر خویش بگشا
بود درد ما را دوایی برآید
بسی باید از دیده خون ریخت جامی
که کام دل از دلربایی برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر دلبری چون تو جایی برآید
به هر جا که شنید بلایی برآید
قد تست چون در گلستان در آیی
اگر سروی اندر قبایی برآید
برآید به هر جا گل، اما چو رویت
[...]
اگر چون تو سروی ز جایی برآید
شود رستخیز و بلایی برآید
خدا را، لب خود بدشنام بگشا
که از هر زبانی دعایی برآید
تو سلطان حسنی و عالم گدایت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.