گنجور

 
جامی

ما خسته خاطریم و دل افگار و دردمند

زان یار جنگجوی و نگار جفاپسند

ای ناچشیده چاشنی درد بیدلان

از حال ما بترس و بر احوال ما مخند

می کرد جا به خاطر ما پند پیش ازین

اکنون که بند عشق قوی شد چه جای پند

ما را میان اهل وفا عشق برکشید

هر جا که می رویم به عشقیم سربلند

بستم به خاکبوس درش رشته امید

بر کاخ عرش می فکند همتم کمند

بس نازک است خاطر رندان درد نوش

ای زاهد فسرده دل ابرام تا به چند

جامی ز نقشها سوی بی نقش راه برد

خود را به نقش بست بر آن شاه نقشبند