گنجور

 
جامی

ای ز لعل تو زنده نام مسیح

کرده چشمت هزار خون صریح

بینم از خط سبز و خال سیاه

بر همه نیکوان تو را ترجیح

از لبت شور ما خوش است آری

کل شی ء من الملیح ملیح

کار نیک از رقیب چون آید

کل فعل من القبیح قبیح

خبر وصل کز تو داد رسول

خوش حدیثی ست گرچه نیست صحیح

زاهد شهر ما عجب مرغی ست

دام کرده ز دانه تسبیح

خون جامی چه غم که خورد لبت

باده باشد حلال پیش مسیح