گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا کز درد دوری بی قرارم

به هجران بیش از این طاقت ندارم

نپرسی حال زار من که چونی

که عمری بی رخت چون می‌گذارم

بتا دانم که تو طاقت نیاری

یقین گر بشنوی زاری نزارم

غذای جان بجز خون جگر نیست

بجز غم نیست باری غمگسارم

چنان از باده هجر تو مستم

که از سر کی رود بیرون خمارم

مسلمانان چه چاره چون نگیرد

به وصل خویشتن دستی نگارم

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
باباطاهر

مو که چون اشتران قانع به خارم

جهازم چوب و خرواری به بارم

بدین مزد قلیل و رنج بسیار

هنوز از روی مالک شرمسارم

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
عراقی

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

اگر با من خوشستی غمگسارم

به آب دیده دست از خود بشویم

کنون کز دست بیرون شد نگارم

نگارا، بر تو نگزینم کسی را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه