سروی به خون دیده بپروردمش به ناز
برداشت از سر من بیچاره سایه باز
گفتم چرا تو سایه ز ما برگرفته ای
گفتا تو بیش ازین به قد سرو ما نناز
ماییم سر کشیده بر اوج فلک ببین
در آتش فراق چو قلعی تو در گداز
گفتم که حال ما که رساند به گوش تو
جز باد صبحدم که بود او محلّ راز
گوید نیازمندی ما را به حضرتش
آن دلنواز گرچه ز ما هست بی نیاز
محراب ابروی تو مرا قبله دلست
حیران منم به روی تو پیوسته در نماز
جانم به لب رسید و جهانم ز دست رفت
آخر ز وصل خویشتنم چاره ای بساز
شمشاد قامت تو هرآن دیده ای که دید
دیگر نظر چرا کند آخر به سرو ناز
گنجشک دل به چه پر مرد عشق تست
افتاده بس به دام هوای تو شاهباز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و دلدادگی خود میپردازد. او از "سرو" به عنوان نمادی از معشوق یاد میکند که به او ناز میکند و از سایهاش نیز نمیتواند بهرهمند شود. شاعر میگوید که حال او به اندازهای دردناک است که در آتش فراق میسوزد و احساس تنهایی و نیاز به معشوقش را بیان میکند. او ابرو و زیبایی معشوق را همچون قبلهای برای دل خود میداند و در حالی که جانش در انتظاری طاقتفرسا به لب رسیده، به یاد عشقش بیتابی میکند. در نهایت، او از قدرت عشق و جذابیت معشوقش سخن میگوید و نمیتواند چشم از زیبایی او بردارد.
هوش مصنوعی: من برای سایهام که به خاطر دلخوشیها و آرزوهایم به شدت ناراحت بودم، مانند سروی زیبا و دلفریب پروراندن کردم، اما او به راحتی از سر من که در رنج بودم، جدا شد و رفت.
هوش مصنوعی: گفتم چرا از ما فاصله گرفتهای، او پاسخ داد که تو بیش از این به قامت بلند من احساس فخر نکن.
هوش مصنوعی: ما در ارتفاعات آسمان مست و سرمست هستیم، در حالی که تو در آتش دوری میسوزی مانند فلز در حال ذوب شدن.
هوش مصنوعی: گفتم که حال ما را جز نسیم صبح به تو نرساند، چرا که او تنها محل راز و اسرار ماست.
هوش مصنوعی: او میفرماید که نیازمندی ما به آن دلنواز، با وجودی که او از ما بینیاز است، را بیان میکند.
هوش مصنوعی: ابروی تو برای من مانند مکان عبادت و قبلهای است که دل من به آن سمت معطوف شده است. من در حالتی از حیرت و شگفتی هستم و همچنان در برابر زیبایی تو توجه و نماز میخوانم.
هوش مصنوعی: جانم به لب رسیده و همه چیز را از دست دادهام. به نهایت نیاز دارم که تدبیری برای وصال به خودم بیندیشم.
هوش مصنوعی: قامت زیبای تو همچون شمشاد است و هر چشمی که تو را دیده دیگر چرا باید به چیزی غیر از تو نگاه کند، در حالی که همچنان به زیبایی سرو مینازد.
هوش مصنوعی: دل گنجشک به چه پر و بالی دارد وقتی عشق تو او را به دام هوای خود کشانده و چون شاهبازی در چنگ گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دست منت تو بمن بنده در دراز
درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
درهای رنج بسته بمن بر سخای تو
بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز
صد کس نیازمند من و من بجاه تو
[...]
در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز
بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز
ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام
رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز
هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو
[...]
ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز
تا کی خطا و چند دغا راستی بباز
چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز
در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز
بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی
خواهد که در میان جهنم شود دراز
هست از کمال شدت سرما در آبگیر
[...]
ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد
جان عدو فتد چو دل شمع در گداز
هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست
در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز
دیگر شکی نماند جهان را درین که هست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.