گنجور

 
جهان ملک خاتون

سروی به خون دیده بپروردمش به ناز

برداشت از سر من بیچاره سایه باز

گفتم چرا تو سایه ز ما برگرفته ای

گفتا تو بیش ازین به قد سرو ما نناز

ماییم سر کشیده بر اوج فلک ببین

در آتش فراق چو قلعی تو در گداز

گفتم که حال ما که رساند به گوش تو

جز باد صبحدم که بود او محلّ راز

گوید نیازمندی ما را به حضرتش

آن دلنواز گرچه ز ما هست بی نیاز

محراب ابروی تو مرا قبله دلست

حیران منم به روی تو پیوسته در نماز

جانم به لب رسید و جهانم ز دست رفت

آخر ز وصل خویشتنم چاره ای بساز

شمشاد قامت تو هرآن دیده ای که دید

دیگر نظر چرا کند آخر به سرو ناز

گنجشک دل به چه پر مرد عشق تست

افتاده بس به دام هوای تو شاهباز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

[...]

وطواط

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام

رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز

تا کی خطا و چند دغا راستی بباز

حمیدالدین بلخی

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز

در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز

بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی

خواهد که در میان جهنم شود دراز

هست از کمال شدت سرما در آبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
ظهیر فاریابی

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه