تا دلم با غم روی تو به شادی بنشست
جان فدا کرد جهان وز همه عالم وراست
هیچ امیدم صنما بر شب هشیاری نیست
که شدم مست می عشق تو از روز الست
غمزه ات دوش چنین گفت که کامت بدهم
بخشش مست بود نیک ولی دست به دست
لطف تو بنده نوازست ولیکن کرمت
از چه رو بر من بیچاره در وصل ببست
تا به کی ناوک دلدوز زنی بر دل من
ای دل و دیده نگویی تو از این غمزه مست
تا تو برخاسته ای از سر عهدم صنما
گوییا مهر رخت در دل و جانم بنشست
گرچه بگسست مرا عهد و ز مهرم ببرید
رشتهٔ مهر وی از دل نتوانم بگسست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عواطف عمیق و پیچیده عشق و غم است. شاعر از دلتنگی و پریشانی ناشی از جدایی از محبوب صحبت میکند. او به عشق و مستی ناشی از آن اشاره میکند و احساس میکند که هیچ امیدی به بازگشت محبوب نیست. شاعر از درد و غم ناشی از جدایی گلایه میکند و به لطافت و محبت محبوب اشاره میکند، اما میگوید که این محبت برای او فایدهای ندارد. او تا زمانی که عشق در دلش وجود دارد، نمیتواند از غم جدایی رهایی یابد و این نشاندهنده شدت و عمق عشق اوست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلم با اندوهی که به خاطر تو دارم، به آرامش رسید، جانم را فدای این جهان کردم و از همه موجودات، تو را برگزیدم.
هوش مصنوعی: هیچ امیدی به بیداری و هشیاریام ندارم، زیرا از روز آغازین عشق تو، مست و سرمست شدم.
هوش مصنوعی: چشمک تو دیشب به من گفت که میخواهم خواستهات را برآورده کنم. دل خوش بود و در حال مستی بود، اما این کار را به سادگی نمیتوان انجام داد.
هوش مصنوعی: محبت تو به من فراوان است، اما نمیدانم چرا بخششهایت مانع وصل من به تو میشود.
هوش مصنوعی: تا کی باید قلب و دلم را با تیرهای زهرآگین خود بزنیش، ای دل و ای چشمانم، تو هیچ از این شیطنت و نازگویی صحبت نمیکنی؟
هوش مصنوعی: وقتی تو از عهد و پیمان خود برخاستی، انگار که عشق و زیبایی تو در دل و جانم جاودانه شده است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او از من جدا شده و رابطهام با او قطع شده، اما محبت او از دل من هرگز پاک نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.