فدای جان منست آن نگار چون حوری
بگو چگونه توان کرد از رخش دوری
به جان رسید دل من ز درد روز فراق
از آنکه هست دلم را دوای مهجوری
طبیب درد دلم را دوا نکرد و برفت
که نیست جز شب وصلش دوای رنجوری
ز شهد لب چو کنم نوش می بدادم نیش
چه چاره چون که ترا نیست خوی دل جوری
بهشت و جنّت و حور و قصور بی رخ تو
چه گونه در نظر آید مرا تو منظوری
دلا هوای بلندست از جهان ما را
ز شاهباز نیاید مزاج عصفوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و فراق است. شاعر از معشوق خود، که به زیبایی حوریان تشبیه شده، میگوید و درد و رنج جدایی از او را بیان میکند. او احساس میکند که تنها در کنار معشوقش آرامش و دوای دردهایش را مییابد و دوری از او باعث عذابش شده است. شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید بدون حضور او، همه زیباییهای دنیا بیمعناست. در نهایت، شاعر حسرت پرواز و بلندی را در دل دارد و از حالتی که در آن گرفتار است، ابراز ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: آن معشوقه که مانند حوری زیباست، برای من جان میارزد. بگو چطور میشود که از چهرهاش دور بمانم؟
هوش مصنوعی: دل من از درد جدایی به شدت به تنگ آمده است و برای تسکین این احساس تنها عشق و محبت تو را نیاز دارم.
هوش مصنوعی: پزشک نتوانست دردی که در دل دارم را درمان کند و رفت، زیرا تنها remedy برای درد من، شب وصال او است.
هوش مصنوعی: اگر از شیرینی لبهای تو بنوشم و به من نیشی بدهی، چه کنم؟ وقتی که دل تو خصلت خوبی ندارد.
هوش مصنوعی: بهشت و نعمتهایش بدون دیدار تو برایم چه ارزشی دارد؟ تو خود هدف و منظور منی.
هوش مصنوعی: ای دل، آرزوی اوج و بلندی در سر داری و نمیخواهی که در این دنیای محدود زندگی کنی. از پرندهای بزرگ و شاهباز مانند، نمیتوان توقع رفتاری ساده و محدود مثل پرندهای کوچک را داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
[...]
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
[...]
تو در کمند نیفتادهای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
[...]
خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری
اگر وصال میسّر شود پس از دوری
سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق
خرابکرده عشق و امیدِ معموری
بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد
[...]
بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟
به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری
به بلبلان برسانید تا نفس نزنید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.