گنجور

 
جهان ملک خاتون

دل برده‌ای از دست من ای کان لطف و دلبری

بردی جفا از حد بگو تا چند خون دل خوری؟

ای ماه و ای پروین من و ای دنیی و ای دین من

گفتم مگر جانی به تن لیکن ز جان شیرین‌تری

تا کی گدازم همچو زر در بوته هجران تو؟

دل را چو سندان کرده‌ای آموختی آهنگری

ما را که طاقت طاق شد در آرزوی روی تو

مسکین تن مهجور را جانا چو جان اندر خوری

دل برده‌ای از دست ما رو کرده‌ای از ما نهان

آخر نهان تا کی شوی از دیده ما چون پری؟

بر درد درمانم بکن مسکین و حیرانم مکن

در آرزوی روی خود کردی مرا از دل بری

گرچه ز ما دوریّ و می‌دانی که اندر تن مرا

جانیّ و از جان خوش‌تری هستی جهانی دلبری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری

گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری

رومی‌رخان ماه‌وش زاییده از خاک حبش

چون نومسلمانان خوش بیرون شده از کافری

گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری

یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری

هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن

هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری

صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین

[...]

حکیم نزاری

ترک من و آشوبِ دل خاتونِ ماه خاوری

بُغناق برگیر و بنه بر سر کلاه کافری

بر دوش زلفت چون زره بگشاده از ابرو گره

برده ز هفت اختر فره بسته قبایِ ششتری

بار و برت سیب و عنب نوشینْ دهان تریاکْ لب

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای چهرهٔ زیبای تو رشکِ بتانِ آزری

هر چند وصفت می‌کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر

شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گردیده‌ام، مهر بتان ورزیده‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه