نگارا بر من مسکین نظر کن
ز آب چشم مظلومان حذر کن
الا ای باد صبح ار می توانی
نگارم را ز حال ما خبر کن
بگو ای سرو ناز بوستانی
ز لطفت یک زمان بر ما گذر کن
دلا در دام عشق او اسیری
مرادت بر نمی آید سفر کن
سفر کردن دوای درد عشقست
برو یا عشق او از سر بدر کن
سنان غمزه اش خونریزتر گشت
توانی جان و دل پیشش سپر کن
غم هجرانش چون استاد عشقست
بیا دل قصّه عشقش ز بر کن
تو تا کی در جهان سرگشته گردی
برو دستی در آن آر و کمر کن
ز سودا زود در زلفش درآویز
شکنج طره اش زیر و زبر کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا گوید به آتش بر گذر کن
جهان را از تن پاکت خبر کن
غلاما خیز و ساقی را خبر کن
که جیش شب گذشت و باده در کن
چو مستان خفته انداز بادهٔ شام
صبوحی لعلشان صبح و سحر کن
به باغ صبح در هنگام نوروز
[...]
مگو شکر، حکایت مختصر کن
چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
ازین تاریکدان خیز و گذر کن
بدار الملک ربّانی سفر کن
ز ابروی هلالی پرده بر کن
من دیوانه را دیوانه تر کن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.