گنجور

 
اقبال لاهوری

هست این میکده و دعوت عام است اینجا

قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا

حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز

از لب جام چکید است و کلام است اینجا

نشه از حال بگیرند و گذشتند ز قال

نکتهٔ فلسفه درد ته جام است اینجا

ما درین ره نفس دهر برانداخته ایم

آفتاب سحر او لب بام است اینجا

ای که تو پاس غلط کردهٔ خود میداری

آنچه پیش تو سکون است خرام است اینجا

ما که اندر طلب از خانه برون تاخته ایم

علم را جان بدمیدیم و عمل ساخته ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا

عمر باقی رخ ساقی لب جام است اینجا

دولتی کز همه بگذشت ازین درنگذشت

شادئی کز همه بگریخت غلام است اینجا

چون در آیی به طربخانه ما با غم دل

[...]

جامی

طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا

ساقیا خیز که پرهیز حرام است اینجا

شیخ در صومعه گر مست شد از ذوق سماع

من و میخانه که آن حال مدام است اینجا

لب نهادی به لب جام و ندانم من مست

[...]

عرفی

کوی عشق است و همه دانه و دام است اینجا

جلوهٔ مردم آزاده حرام است اینجا

هرکه بگذشت در این کوی به بند افتاده‌ست

طائر بی قفس و دام کدام است اینجا

آن‌که هر گام بلغزید در این کوی برفت

[...]

صائب تبریزی

مستی و بی خبری رتبه عام است اینجا

ابجد تازه سوادان خط جام است اینجا

از سفر کردن ظاهر، نشود کار تمام

هر که در خویش سفر کرد تمام است اینجا

نشود جمع، زبان آوری و سوختگی

[...]

سعیدا

نه همین طوق گلو حلقهٔ جام است اینجا

گر همه موج شراب است که دام است اینجا

زله از خوان لئیمان چه بری بهر عیال

جز ندامت که کشی بر تو حرام است اینجا

بندهٔ پیر خرابات شوم کز ره لطف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه