میان ما و شما بود پیش از آن پیوند
که جان علوی ما شد در این قفس در بند
بجز دهان لطیفت که با نسیم گل است
ندید دیده مردم گلابدان از قند
لب خوشت که فدا باد آب حیوانش
نداد آبم و در جانم آتشی افکند
چگونه از ملک انسان شریفتر نبود
که ز آدمی چو تو پیدا همیشود فرزند
ز ذوق بیخبر است آن که میکند تشبیه
رخت به چشمهٔ خورشید و قد به سرو بلند
از آب و خاک نیاید کسی بدین خوبی
در آن جهان مگر از روح صورتی سازند
بگو که چاره من چیست از مشاهدهات
به حسن هیچ کسی چون نمیشود خرسند
اگر چه غیرتم آید میان شهر برآی
زبان هر که مرا پند میدهد دربند
همام چون که سلامت کند ملول مشو
گرش جواب نگویی به زیر لب میخند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به رابطه عمیق و خاص بین خود و معشوق میپردازد. او به زیباییها و لطافتهای معشوق اشاره میکند و نسبت به غیرت و حس حسرتی که در دل دارد، سخن میگوید. شاعر میگوید که هیچ کس نمیتواند به زیبایی معشوقش باشد و وجود او را برتر از هر موجود دیگری میداند. او در نهایت از معشوق میخواهد که به او جواب دهد و نگرانیهایش را برطرف کند، زیرا حتی اگر به ظاهر جواب ندهد، او همچنان لبخند میزند. شعر به نوعی درونمایهٔ عشق و دلبستگی عمیق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: این عبارت به رابطهای عمیق و روحانی اشاره دارد که وجود داشته است. قبل از اینکه ما به همدیگر پیوسته باشیم، یک ارتباط معنوی میان ما برقرار بوده است. این ارتباط به مانند جان علوی ماست که در این قفس (بدن) گرفتار شده است. به عبارتی، روح ما از قبل با یکدیگر مرتبط بوده و حالا در این دنیا و در این قالب فیزیکی در کنار هم هستیم.
هوش مصنوعی: غیر از لبهای نازک و زیبات، که مانند نسیم عطر گل است، من هیچ چیز دیگری را که به مانند ظروف عطر از قند شیرین باشد، در دیدههای مردم ندیدهام.
هوش مصنوعی: لبهای زیبا و دلربای تو باعث میشود که جانم فدای آنها شود، اما تو به من آبی محبت نرساندی و تنها با نگاهت آتش عشق را در وجودم روشن کردی.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که در سراسر جهان، موجودی با ارزشتر از انسان وجود نداشته باشد وقتی که از آدمی مانند تو، فرزندی به وجود میآید؟
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی تو را به چشمهٔ خورشید و قامتت را به سرو بلند تشبیه میکند، از شور و شوق واقعی بیخبر است.
هوش مصنوعی: هیچکس از آب و خاک به این زیبایی به آن جهان نمیرود، مگر اینکه روحی را تبدیل به یک شکل زیبا کنند.
هوش مصنوعی: بگو ببینم چه راهی دارم، وقتی که زیبایی تو هیچ کس را مانند تو راضی نمیکند.
هوش مصنوعی: هرچند که غیرت من به من میگوید در میان شهر بایستم و جلوی زبان کسانی که نصیحت میکنند بایستم، اما خودم را محدود میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که همام به تو سلام میکند، ناراحت نشو، حتی اگر پاسخ او را ندهی، در دل میتوانی به او بخندی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست
همین بلات بس است، ای به هر بلا خرسند
خیال رزم تو گر در دل عدو گردد
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند
ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز
[...]
بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند
لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش
کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
شکفته نرکس داری بزیر خم کمان
[...]
شب ارتوانی بیدار باش روزی چند
مدار خرد که ماهی بزرگ سایه فکند
چو آفتاب بسی سر بر آسمان سودی
چو سایه باش فتاده بسجده دریکچند
کنون کشند عفاریت دیو را در قید
[...]
در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند
خیال همچو توئی در نیاورد بکمند
لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی
چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند
در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد
[...]
به ذات خویش اگر چند مرد نیک بود
و لیک صحبت بد نیک را تباه کند
چنانکه مازوکز وی سپید گردد پوست
چو جفت زاج شود عالمی سیاه گند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.