گنجور

 
همام تبریزی

میان ما و شما بود پیش از آن پیوند

که جان علوی ما شد در این قفس در بند

بجز دهان لطیفت که با نسیم گل است

ندید دیده مردم گلاب‌دان از قند

لب خوشت که فدا باد آب حیوانش

نداد آبم و در جانم آتشی افکند

چگونه از ملک انسان شریف‌تر نبود

که ز آدمی چو تو پیدا همی‌شود فرزند

ز ذوق بی‌خبر است آن که می‌کند تشبیه

رخت به چشمهٔ خورشید و قد به سرو بلند

از آب و خاک نیاید کسی بدین خوبی

در آن جهان مگر از روح صورتی سازند

بگو که چاره من چیست از مشاهده‌ات

به حسن هیچ کسی چون نمی‌شود خرسند

اگر چه غیرتم آید میان شهر برآی

زبان هر که مرا پند می‌دهد دربند

همام چون که سلامت کند ملول مشو

گرش جواب نگویی به زیر لب می‌خند

 
 
 
رودکی

جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست

همین بلات بس است، ای به هر بلا خرسند

خیال رزم تو گر در دل عدو گردد

ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند

ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز

[...]

قطران تبریزی

بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند

لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند

پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش

کمان غالیه توز و کمند مشگین بند

شکفته نرکس داری بزیر خم کمان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

شب ارتوانی بیدار باش روزی چند

مدار خرد که ماهی بزرگ سایه فکند

چو آفتاب بسی سر بر آسمان سودی

چو سایه باش فتاده بسجده دریکچند

کنون کشند عفاریت دیو را در قید

[...]

اثیر اخسیکتی

در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند

خیال همچو توئی در نیاورد بکمند

لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی

چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند

در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

به ذات خویش اگر چند مرد نیک بود

و لیک صحبت بد نیک را تباه کند

چنانکه مازوکز وی سپید گردد پوست

چو جفت زاج شود عالمی سیاه گند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه