گنجور

 
همام تبریزی

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی

چون دیده‌ای که ماند خالی ز روشنایی

سهل است عاشقان را از جان خود بریدن

لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی

در دوستی نباید هرگز خلل ز دوری

گر در میان جانان مهری بود خدایی

هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد

صد بار اگر در آتش او را بیازمایی

ای نور چشم بینا داری فراغت از ما

ما خوش بدین تمنا دائم که زان مایی

گر صحبتت فقیری جوید عجب نباشد

با عشق در نگنجد سلطانی و گدایی

ما را طمع نباشد پرسیدن و عیادت

از زلف خود نسیمی بفرست اگر نیایی

هر کاو به بوی زلفت جان را نمی‌سپارد

در جان او نباشد بویی ز آشنایی

ای چون همام شهری افتاده در کمندت

زین بند کس نیابد تا جاودان رهایی

 
 
 
فرخی سیستانی

ای صورت بهشتی در صدره بهایی

هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی

تو سر و جویباری تو لاله بهاری

تو یار غمگساری تو حور دلربایی

شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی

[...]

ناصرخسرو

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی

خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی

ما را همی فریبد گشت دمادم تو

من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟

بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل

[...]

سنایی

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

[...]

انوری

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

خاقانی

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه