گنجور

 
جهان ملک خاتون

وقت آنست که بر ما نظری اندازی

بیش از اینم به سر بوته ی غم نگدازی

تو چو خورشید جهانی و منم ذرّه صفت

چه شود گر نظر مهر به ما اندازی

تو کریمی و رحیمی و من از خاکم و خشت

خاک را از کرمت حور وشی می سازی

ای دل غمزده تا کی به هواداری دوست

جان ببازی به سر کویش و در پروازی

عشق بازی نه به بازیست هوائیست بلند

تو که گنجشک ضعیفی نکنی شهبازی

دل سرگشته به من گفت که یک لحظه خموش

گر کنی با من درویش دمی دمسازی

آنچه گویم ز من خسته هجران بشنو

چون به وصلش برسی جان و جهان در بازی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی

دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی

کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی

کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی

صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد

[...]

همام تبریزی

کیست کاین فتنه نشاند که تو می‌آغازی

کیست بر روی زمین کش تو نمی‌اندازی

نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی

چشم را گوی که زو دیده‌ام این غمازی

پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل

[...]

حکیم نزاری

گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی

هم توانی ز سر لطف که کاری سازی

از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی

چاره ای ساز که بر من نظر اندازی

آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که امروز به زیبایی او می نازی

جای آن است که بر ماه کنی طنازی

بوسه ای چند بخواهم ز لبت

چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی

تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد

[...]

سلمان ساوجی

رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی

که بدست آورمت، باز به بازی بازی

بر تو چون آب من ای سرو روان می‌باشم

چه شود سایه اگر بر سر من اندازی

همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه