گنجور

 
هلالی جغتایی

آنکه از آب حیات آزرده می گردد تنش

کی توان دیدن بروز جنگ غرق آهنش؟

آنکه بر دوشش گرانی می کند جیب قبا

چون روا دارد کسی بار زره بر گردنش؟

خوش نباشد در قبای آهنین آن سیمتن

ای خوش آن روزی که بینم در ته پیراهنش!

آن تن پاک از لطافت هست چون آب حیات

غالبا موج همان آبست شکل جوشنش

حیف باشد زخم تیر او بچشم دشمنان

چشم زخم دوستان بادا نصیب دشمنش!

نعل بر شکل هلالی پای اسبش بوسه زد

کاشکی بودی هلالی نیز نعل توسنش!