گنجور

حاشیه‌گذاری‌های امید وکیل

امید وکیل


امید وکیل در ‫۱ سال قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا ...

تلفظ درست "ضَمان" است، به معنی تضمین و ضَمانت. 

 

امید وکیل در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه باستدعاء حاجت آفرید خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد کی امن یجیب المضطر اذا دعاه اضطرار گواه استحقاقست:

صدها کتاب لازم است برای شرح و تفسیرِ «آب کم جو تشنگی آور به دست.»

یالعجب!

 

امید وکیل در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۳:

پیش از این گفت شمس تبریزی لیک کو گوش بهر بشنیدن

بر همه مرگ‌ها بخندیدن...و این یعنی قدرت روحی عظیم.

 

امید وکیل در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:

‍ ✔️روایتی که می‌خوانید نقلی‌ست کمتر شنیده شده از رضا براهنی‌ در حاشیه‌ی دیداری با بورخس. خواندن‌اش در چنین روزهایی(اشاره به روز بزرگداشت حافظ) خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است... 🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی "الن گینزبرگ" مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آن ها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و روشنفکر و روزنامه نگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لن ترانی گوهای پولیتزر گرفته و نوبل دار گوش تا گوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه می‌خورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست. #بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشم ها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانه‌ای به من گفت:" یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی". قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در می رود ولی خواندم: دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد تا رسیدم به جای که میگوید : سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد دیدم که اشک از چشم های صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد می‌غلتد روی گونه های سیاه سوخته پیرمرد و این همان زبان کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت:" خطی که نه نویسنده‌اش بداند و نه خواننده‌اش! ✍️متنِ برگه‌ها برگرفته‌ی نوشته‌ای‌ست مفصل‌، منتشر شده در نشریه‌ی دانشجویی آذرنگ از سال‌های دهه‌ی هشتاد. (برگرفته از صفحه نشر ثالث) 

 

امید وکیل در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲:

در این غزل مولانا خداوند را با صفت "مکار و عیار" به کار می‌برد.

 

امید وکیل در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۱:

حلاج‌وش، یعنی شبیه و مانند به حلاج.

مثل پریوش=مانند پری

 

 

امید وکیل در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه:

یکی را دید که زار می‌گریست، گفت‌: چرا می‌گریی؟

گفت: دوستی داشتم بمرد. گفت‌: ای نادان! چرا دوستی گیری که بمیرد؟

 

امید وکیل در ‫۳ سال قبل، یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ، «ما همه در این مصیبتیم.»

 

امید وکیل در ‫۳ سال قبل، شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر مالک دینار رحمة الله علیه:

گفتند: چونی؟

گفت: نان خدای می‌خورم و فرمان شیطان می‌برم.

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۹ - آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن:

مولانا به تبع شمس تبریزی، توصیه بر «پیراستگی از علوم زائد فلسفی و فکری» می‌کند.

شمس معتقد بود که انسان برای نیک‌بختی به آگاهی‌های اندکی نیاز دارد.

 

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۷:

چو رازها طلبی در میان مستان رو

که راز را سر سرمستِ بی‌حیا گوید.

 

بیتی بسیار زیبا.

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان:

چون بحث کتاب دکتر زرین‌کوب هست، این نکته باید بیان شود که خود ایشان در مقدمه تصریح دارند که عنوان کتاب، منطبق بر عین کلام مولانا نیست و با اندکی تحریف، انتخاب شده است.(مقدمه‌ی کتاب، ص۷)

 

اما از نظر معنایی، پله زیباتر به نظر می‌رسد

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲:

دعای گوشه نشینان بلا بگرداند

چرا به گوشه‌ی چشمی به ما نمی‌نگری؟

 

از این زیباتر نمی‌توانست هم غرور خود را حفظ کند و هم التماس کند.

به خاطر خودت هم که شده نگاهی به ما بکن!

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۴:

واژه‌های این غزل زیبا و دیگر غزل‌های دیوان کبیر نشان می‌دهد که زبان فارسی در طی قرون دچار جمود و ایستایی شده است، و نه تنها دایره‌ی واژگانی افزایش نداشته بلکه کاهش هم پیدا کرده است و خیلی از لغات منسوخ، مطرود و یا مهجور شده‌اند.

و این ضعف زبان ما می‌باشد.

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۱ - مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست:

موضوع از این قرار است که مولانا بین افرادی که دغدغه‌های مهمتری دارند و افراد بی‌درد تفاوت قائل شده است،
در قسمت اول شعر، فردی که تازه عروسی کرده به آرایشگر می‌گوید که ریش‌های سفید من را جدا بکن(بتراش)، آرایشگر اما کل ریش‌های مشتری را می‌تراشد و می‌گوید که من کار مهمتری دارم.
در بخش دوم روایت طور دیگری است، فردی یک پس‌گردنی به کسی می‌زند، آن فرد می‌رود که انتقام بگیرد اما کسی که پس‌گردنی زده می‌گوید: اول ازت یک سوال دارم، این را پاسخ بده و بعد بزن، سوال این است که وقتی بهت پس گردنی زدم، صدایی آمد، آن صدا از گردن تو بود یا از دست من؟!
در اینجا هم طرف پاسخ می‌دهد که این سوال را باید از بی‌درد‌ها بپرسی و دغدغه‌ی من چیز مهمتری است.

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۱ - مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست:

موضوع از این قرار است که مولانا بین افرادی که دغدغه‌های مهمتری دارند و افراد بی‌درد تفاوت قائل شده است،
در قسمت اول شعر، فردی که تازه عروسی کرده به آرایشگر می‌گوید که ریش‌های سفید من را جدا بکن(بتراش)، آرایشگر اما کل ریش‌های مشتری را می‌تراشد و می‌گوید که من کار مهمتری دارم!
در بخش دوم روایت طور دیگری است، فردی یک پس‌گردنی به کسی می‌زند، آن فرد می‌رود که انتقام بگیرد اما کسی که پس‌گردنی زده می‌گوید: اول ازت یک سوال دارم، این را پاسخ بده و بعد بزن، سوال این است که وقتی بهت پس گردنی زدم، صدایی آمد، آن صدا از گردن تو بود یا از دست من؟! در اینجا هم طرف پاسخ می‌دهد که این سوال را باید از بی‌درد‌ها بپرسی و دغدغه‌ی من چیز مهمتری است.

 

امید وکیل در ‫۳ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

سقراط در آخرین لحظات مرگ خود گفت: «آه کریتون، من یک خروس به اسکولاپ بدهکارم»(در یونان بعد از رهایی از بیماری یک خروس برای اسکولاپ(خدای طب) قربانی می‌کردند.
نیچه در کتاب حکمت شادان تفسیر می‌کند که سقراط مرگ را رهایی از رنج و... می‌دانست.
مولانا هم در آن بیت منظورش همین می‌باشد: دردی‌ست، غیر مردن آن را دوا نباشد.
مردن دوای آن درد است.