گنجور

حاشیه‌ها

سعید در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۴ - فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته:

در بیت ششم ، مصرع اول ، " نورناک" به صورت جدا باید نوشته شود، صحیح آن نور ناک است (ناک به معنی آلوده)
پس صحیح:
هر چه گویی باشد آن هم نورِ ناک
که آسمان هرگز نبارد غیر پاک

مصطفی در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

مقبل کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته .
یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا .
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان .
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری . از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده . دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت ...
با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه .
همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه ....
چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرم از راه رسید .
مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد ، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ....
همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن .
مقبل میگه :با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند .
یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت .
پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند
مقبل میگه : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت
حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود .
حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست
خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
- اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد ... حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان .
محتشم ادامه داد:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
- در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده .
محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله:
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
- با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند .و ملکی این شعر محتشم را میخواند:
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
- محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد . پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت
مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .
مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند . مقبل گوید رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم . مقام محتشم از من خیلی بالاتر است . شروع کردم به خواندن اشعارم:
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها
غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود .
ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد :
ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود برند .

حمید در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:

خیلی قشنگ است.

محسن در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:

سلام
گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی
بهترین بیت به نظر بنده همین تشبیه زیبای خرمن گل که به روح نواز میده خواهشا که می تونه برا این ابیات شرح بنویسه این کارو انجام بده

دانش اموز در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:

واقعا که پروین اعتصامی شاعر فرهیخته و خوش ذوقی بوده است وباید از نتیجه داستان عبرت گرفت

Neeknaam در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۴:

بر مبنای کلیات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر، چاپ 17،
سال 1382، isbn 964-00-0276-3
خط سوم بجای "اوت" باید "اوست" باشد.

قاسم ف در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

در جواب زینب:شوخ در ادبیات قدیم به معنی چرک،گستاخ وعشوه گر می باشد بدین ترتیب خواجه میگوید من به هر عشوه گر فریبکار ویا آلوده (به ریا)دل نمی بندم ومصرع دوم دلم در گرو مهرف توست

قاسم ف در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

شاعر افتخار می کند که لا اقل باد را در دست دارد که بوی یار می آورد وخبر عشق وهجران را به یار میرساند دیگر اینکه سلیمان از قدرت وشکوه باد را به هرجا مامور میکرده اما شاعر آنقدر درمانده است که فقط باد به اوسرمی زند می بینیم که درپس این شباهت تضادی نهفته است

قاسم ف در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

مولوی از زبان نی میگه "هر کسی ازظن خود شد یار من*از درون من نجست اسرار من"حافظ بی تردید غزلیات حافظ باوجود کمتر بودن نسبت به بسیاری ازشعرا آنقدر متنوع هستند که هرکسی ازظن خودش یار اوبشه اصلا شهرت اشعار در همه اقشار جامعه و ختی خارج ازمرزهای ایران وکشورهای فارسی زبان به همین دلیل است .پس خیلی سخت نگیبرید اگه حافظ یه جا ازشاه شجاع میگه (غزل 293) یه جا میگه خرقه جایی گرو باده ودفترجایی (غزل490)که هرکس میتونه یه جور تفسیرش کنه ویه جاهم میگه حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم(غزل 342)که بدون تردید درباره عوالم غیر مادی وپرواز روح است

علی در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۷:

نیمی دروغ
دروع نوشته شده

م سهرابی در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:

حضرتِ شازده کوچولوک!
فی‌الواقع،
ما نفهمیدیم باده چه ربطی به آتش می‌داشته بوده باشد!؟
می‌شود راهنمویی بفرمویید...

Neeknaam در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۸ - بقیهٔ قصهٔ بنای مسجد اقصی:

در خط 14 "بی‌ کناس" دو کلمه است. در هنگام جستجو در لغت نامه نرم‌افزار این دو را یک کلمه حساب میکند.
کناس به معنی‌ رفتگر است.

حسین در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:

در بیت اول داره می گه در مسلک عشق شاهد(معشوق) ان نیست که دارای برو ابرویی و زیبایی ظاهری باشد دنبال زیبایی باطن باش اون سیرت زیبا رو ببین نه صورت

سعید در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

1. کوشش فراوان کردم تا عاشق شدنم را مانند یک راز در درونم پنهان نگهدارم ام همانگونه که دیگ بر سر آتش چاره ای جز جوشیدن ندارد، آتش عشق نگذاشت تا من آرام بمانم و رازم برملا شد.
2. بسیار مراقب بودم تا (با اتکا به عقل و خرد) به کسی دل نبندم، اما وقتی صورت تو را دیدم هوش و خردم از کار افتاد.
3. سخنی (نه چندان جدی) که از دهان تو برآمده بود به گوش من رسید و از آن پس پند و اندرز مردم که مرا منع میکنند به گوشم مانند داستان است (یعنی جدی نمیگیرم).
4. چون من نمیتوانم چشم از تو بردارم، تنها راه ختم غایله و آشوب درون من آن است که تو چهره ات را در حجاب بپوشانی وبه من ننمایی.
5. من که واله و شیدا و دل از دست داده ام بهتر است در مجلس رقص و پایکوبی (که معمول عرفا و صوفیان بود) به رقص در نیایم چون آنقدر از خود بیخود میشوم که بیهوش میشوم و مرا روی دست از مجلس بیرون میبرند.
6. بیا و با من دوستی و لطف و صفا پیشه کن و شب را در آغوش من بگذران چرا که شب گذشته از فراق تو چشمانم به خواب نرفته اند. (کنار یعنی آغوش، فردوسی درباره اولین دیدار زال و رودابه فرمود: همی بود بوس و کنار ونبید/ مگر شیر کو گور را نشکرید).
7. با اینکه من برای تو بی ارزشم و به راحتی ترکم کردی، من هنوز مصمم هستم که یک تار موی تو را با همه دنیا عوض نکنم.
8. شرح هجران و دلتنگیم را باید با کسی بگویم که تجربه ای شبیه به من داشته، زیرا اگر به دیگران بگویم مرا و حس عاشقی مرا درک نمی کنند و به همین دلیل تنها سرزنشم میکنند. (درجای دیگر فرمود: گفتن از زنبور بی حاصل بود/با یکی در عمر خود ناخورده نیش)
9. تو ای نصیحتگر مرا از عشق ورزیدن منع نکن زیرا عاشق نصیحت نمیپذیرد و سخن گفتن با او بی فایده است.)
10. را بیابان در پیش گرفتن (تلاش و کوشش کردن در راه دشوار عشق) بهتر از آن است که بیهوده دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم، زیرا دست کم اگر به مقصود نرسیم آسوده ایم که به اندازه توانمان تلاش کرده ایم و جای افسوس باقی نمی ماند. (میگوید چه به وصال برسم یا نه در راه عشق او با همه توان میکوشم.
تقدیم به ناشناس
درود به روان بلند حضرت سعدی که عاشقش هستم.

ناشناس در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

کاش یکی پیدا میشد همه ابیات رو معنی کنه....

--------- در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

قالب این شعرترکیب بند است یا ترجیع بند، هرچه که می خواهد باشد، خود را درگیر حاشیه ها نکنید،به عمق فرو روید و خود را فدا کنید.
اشعاری بس عمیق و پر معناست
التماس دعا

محمد در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:

این شعر تماما مفهوم عارفانه دارد

مهدی در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۷:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:

در بیت سوم :
"صورت" همان "روی "است و کسره ی هم زاید است!
این بیت از سعدی ست و چنین تکراری بعید می نماید از سعدی باشد
بیت شاید به این صورت هم درست باشد:
صورتگر ِ دیبای چین، گو صورت ِ یارم ببین
یاصورتی بر کش چنین، یا توبه کن صورتگری

امیر در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:

محسن جان یه دنیا ممنونم ازت,منکه هرگز به سلیقه هات شک نداشتم. از پس اینم بر اومدی,انشاالله همیشه تو کارات موفق باشی. دعای ما پشتته.

ابراهیم در ‫۱۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

نه همان تشنه کاملا با معنی است

۱
۵۱۰۱
۵۱۰۲
۵۱۰۳
۵۱۰۴
۵۱۰۵
۵۵۵۰