گنجور

حاشیه‌ها

شبرو در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

بانو روفیای گرامی و دکتر ترابی عزیز
حسن روشان شعر زیبایی دارد درباره احمد شاه مسعود:
آرام مه ، لمیده بر اندام « پنج شیر »
دارد غروب می وزد از قله های پیر
دارد غروب می چکد از بهت آسمان
دارد مرور می شود این حجم ناگزیر
ای بر عبوس صخره شکفته شبیه کوه
در انتشار دره دمیده ، شبیه شیر
هر شب برای دیدن تو ماه بی قرار
هر شب برای دیدن تو ماه سربه زیر
دیگر بگو که ماه نپاشد به صخره ها
دیگر بگو که ماه نریزد در آبگیر
دیگر پلنگ زخمی ، آهسته می رمد
از خاطرات تلخ کتل های بادگیر
بعد از تو بی قراری این صخره های گنگ
یعقوبی نگاه من و گرگ های پیر
در ساکت کبود کپرها ، پرنده مرد
حالا درخت و لخ ...لخ شب های سرد سیر
آهی بلند فرصت خودرا به کوه داد
آرام مه لمیده بر اندام پنج شیر

شهریار در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

سپاس

شهرام در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

ضمنا فراموش نکنیم که وقتی ایشان در انتها صحبت از توبه میکنند این خود خط بطلانی بر تمام اندیشه عرفانی بودن آن بدست میدهد

سعید در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

این حتی به روزگاران مربوط به شعر ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران شفیعی کدکنی ست آنجا که بیت سعدی را
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی توان‌کرد الا به روزگاران
با اندکی تغییر می آورد و در واقع جواب می گوید:
گفتی به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون‌نمی توان کرد حتی به روزگاران

شهرام در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

بابک جان ایشون داره واضح همه چیزو میگه حالا ما اگه خودمونو میخوایم به خواب بزنیم دیگه نمیدونم

جلال پور م در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

درمصرع دوم بیت پنجم اگه به جای خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم با حالت سوالی می فرمود سراغ ما که بگرفته است؟ دامن در مغیلام بهتر نبود . شک ندارم اگه شیخ اجل زنده بود جواب دندان شکنی می داد.

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

استاد جلال خالقی مطلق در باره ی اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دید سعدی می نویسد
))از دید «سعدی» یکی از مهمترین رشته‌های پیوند زندگی زناشویی، وظیفه‌ی شوهر در رفع نیاز جنسی زن است:
منجّمی به خانه درآمد. مردی بیگانه دید با زن او به‌هم‌نشسته. دشنام داد و سقط گفت و درهم‌افتادند و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت:

تو بر اوج فلک چه دانی چیست که ندانی که در سرای تو کیست!
این حکایت مثَل مردی‌ست که آنچنان به کار خود سرگرم است که دیگر وقتی برای زن خود ندارد و در نتیجه زن او آنچه را که از شوهر نمی‌یابد، در مردی دیگر می‌جوید. البته این حکایت را بدین‌گونه نیز می‌توان تعبیر کرد که آنچه زن از شوهر خود نمی‌یابد، الزاماً عمل جنسی نیست، بلکه چشمداشت همنشینی و مهربانی‌ست، چنان‌که در حکایتی از «بوستان» آمده‌است:
شکـایت کنــــد نـوعروسی جــــوان بـــه پیــــری ز دامــــاد نـــامهــــربان
کـه«مپسند چندین که با این پسر بــــه تلخی رود روزگـــارم بــه‌ســـــر
کسانی کـــه با مـا در این منزلنـــد نبینـــم کـه چـون من پریشان دلنـد
زن و مــرد با هــم چنان دوستنــــد کــه گـویی دو مغـــز و یکی پوستند
ندیــدم در این مــدت از شــوی من کــه باری بخنـــدیــــــد در روی من»
شنید این سخن پیــــر فرخنـده فال - سخنــدان بود مــرد دیرینــه سال-
یکی پاسخش داد شیـرین و خَوش کــه «گـر خـوبـروی‌ست بارش بکش
دریــــغ است روی از کسی تافتــن کـــه دیگـــر نشایــــد چنـــو یافتــــن
چرا سرکشی زان که گــر سرکشد بــه حـــرفِ وجـودت قلــم درکشــد»
یکـــم روز بـــر بنـده‌ای دل بسوخت که می‌گفت‌و‌فرماندهش‌می‌فروخت:
تو را بنــده از من بــه افتــد بسی مـــرا چـون تو دیگـــر نیفتد کسی((*

در پایان کلیات سعدی رساله های هزلیات و خبیثات و مجالس الهزل نیز هست. کتاب هایی که در آن پنهان ترین گوشه های تن با زبانی بی پرده و عریان آمده است. گویی بیشتر شاعران و عارفان در تنهایی و خلوت، در سرزمینی که همه چیز تابو و حرام و ممنوع است، یکباره زبان گشوده و راز های مگو را در میان آورده اند. این نوشته ها گرچه بسیاری از تابو ها را می شکند اما ارزش ادبی چندانی ندارد و از روح زیبایی تهی است. بیشتر گونه ای تجاوز جنسی به پسران و امردان را بیان می دارد.
این که آیا ممکن است کسانی این سخنان را نوشته و برای آن که بماند به نام سعدی کرده اند یا نه، تفاوت چندانی ندارد. این ها که در مثنوی و کارهای عبید زاکانی و ایرج میرزا و بسیارانی دیگر آمده است و بخش قابل توجهی از لطیفه ها و شوخی های بین مردم را تشکیل می دهد، بخشی از پنهان ترین گوشه های اخلاق و فرهنگ و نگاه ما به زندگی است. با ید با آن ها روبرو شد و نهانش نکرد. در پستوهای ترس و راز و رمز جز سیاهی و نادانی نهان نیست.
برای رسیدن به قله های نیاز تن و شناخت زیبایی های تن، برای رسیدن به شور جنسی و شادمانی تنانگی، آنجا که تن و جان به رقص در می اید و در هم می پیچد و گره از هزار بند وا می کند؛ برای دریافت آن همه زیبایی و شادمانگی و پروازی که می تواند در عشقبازی و هماغوشی باشد، ما راه درازی در پیش داریم.
سعدی اما شاعر این زمین و این زمان است و از میان همین مردمان که ما باشیم برخاسته است. قلندری مست و سرخوش و بر این باور که:
تا دست ها کمر نکنم بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهم بر دهان دوست
با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

شاهد بازی و نظر بازی در بین مردمان ایران رواج بسیار داشته است. سلسله صفوی که در رواج آیین شیعه بسی کوشید و شاهانش خود را سگ استان علی می نامیدند ؛ به نشانه دوازده امام دوازده جلاد آدمی خوار در دربار خویش نگه می داشتند تا دگراندیشان را زنده بخورند؛ و یک جا هزاران فقیه از لبنان وارد ایران کرده بودند. همینان را نادر چون خواست از سلطنت برکنار کند، بزرگان را بر آستان سرای شاه خواند تا دیدند که چگونه بر زیبا پسران افتاده بود و سر ازپا نمی شناخت. سرانجام نیز از همین سلسله بودکه شاه خم شکن که پیاده به مشهد می رفت بر اثر خوردن شراب و تریاک با هم درگذشت.
نگاهی کوتاه بر شعر این شاعران نامدار بیندازید و ببینید که چه زیبا سروده اند:
اوحدی مراغه ای:
وقت گل است ای غلام، روز می است ای پسر
شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
و باز دارد:
زلف مشکینت چو دام است ای پسر
عارضت ماه تمام است ای پسر
زان دهان تنگ شیرینم بده
بوسه ای گر خود به دام است ای پسر
عراقی عارف شوریده دارد:
سر به سر از لطف جانی ای پسر
بهتر از جان چیست؟ آنی ای پسر
و:
رو که شیرین دلستانی ای پسر
کز صفا آب روانی ای پسر
سنایی غزلیاتی بس دل نشین تازه و گستاخانه در این زمینه دارد:
ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر
و:
چون سخن گویی از آن لب لطف باری ای پسر
و محتشم نیز دارد:
دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر
داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر
و:
خاست غو غایی و زیبا پسری آمد و رفت

به گمان من به سر رسیده است روزگاری که اینگونه باورها را به سرزنش بگیریم و حضورش در شعر و زندگی را مایه ی بدنامی بدانیم. که به سروده ی سعدی:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
شاهد و شاهد بازی در کارهای سعدی و نظربازی در غزلیات حافظ ، نگاهی رندانه و قلندرانه است به این پدیده.
به هر روی عشق ان چنان زیباست که گاه در دمی و آنی چهره می نماید و همه شادمانی جهان در آن دم است. در داستانی چنین می آورد که:
در تموزی که حرورش دهان بخوشانید و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی و..... ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای، چنان که در شب تاری صبح بر آید، یا آب حیات از ظلمت به در آید یار قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق برآمیخته، ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده...
و با نوشیدن این قدح است که عاشق گویی از جام وصل سیراب می شود. عشق در آنی چهر می نماید و جهانش را رخشان می کند.
اینک نگاهی داشته باشیم به غزل هایش.
در غزلی که خواهیم خواند، زیباترین جلوه های تن و عشقبازی با زبانی زیبا و هنرمندانه بیان می شود. در سرزمین تحریم ها و ممنوعه ها، گستاخی و دانایی و شور هنری می خواهد تا بتوانی چنین داد سخن دهی:
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشلق بس نکرده هنوز از کتار و بوس
پستان یار در خم گیسوی تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

دکتر سیروس شمیسا، در کاری پژوهشی و با ارزش،(شاهد بازی در ادبیات فارسی) با تکیه بر ادبیات فارسی، بویژه شعر، می کوشد جریان شاهد بازی و علاقه به همجنس را که از دیرباز در ایران سابقه داشته است مورد بررسی قرار دهد. نویسنده در جستجوی سابقه تاریخی این رفتار متوجه فرهنگ یونان و فلاسفه ای نظیر سقراط می شود، که به آشکار به این امر و درگیری با آن اعتراف داشته اند. نویسنده از سوی دیگر فرهنگ ترکان را نیز آمیخته با رفتار همجنس گرایانه تعریف می کند. در نتیجه ایران در جریان تاریخ، از سویی از ناحیه ی غرب و از دیگر سو از ناحیه ی شرق مورد هجوم مردمانی بوده است که گرایش به همجنس داشته اند.
اما من بر این گمانم که این ماجرا در بسیاری از سرزمین ها ی دور و نزدیک جهان رواج داشته است. تنهادر زمانه های جنگ سالاری و غلبه ی مردسالاری و خشک اندیشی های دینی و آیینی و انبوه شدن حرمسراها و کم شدن ارزش زن در جامعه و زیاد شدن غلامان و کنیزان، این امر رونق و گسترش یافته است. آن همه ابروی یار که کمان است و مژگان که تیر و خدنگ است و گیسو که کمند است و ترک غارتگر و رهزن دین و دل که در ادب فارسی است و معشوق را در حد یک سرباز جنگجو تصویر می کند، یادگار این دوران هاست.
سرو بالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را
***
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مورا
***
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه ی عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
***
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
پیکان غمزه در دل زابروی چون کمانت
***
روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ی ترکان یغمایی کشد

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

آن هنگام که سخن از عشق می رود، چنان با تو نزدیک است و چنان زلال سخن می گوید که خویش را بااو یکی می بینی و شور عشق در تو زبانه می زند:

در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهد پسری سر و سری داشتم.
سخن آشکار و پاک و زیباست.
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر بارویی.
گویی دانه دانه باران عشق است که می چکد. گویی از زبان تو، نهان ترین گوشه های جان را چنان باز می گوید که یعنی نهان مدار این راز را!
در شهر سخن سعدی، عشق نیاز و بازی همگان است:
قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سرخوش بود و نعل دل در آتش!
و در جایی دیگر:
طبیبی پریچهره در مرو بود که در باغ دل قامتش سرو بود
و باز درجایی دیگر:
شکر لب جوانی نی آموختی که دل ها در آتش چو نی سوختی
سعدی اما فرزند زمانه ی خویش نیز هست. بی پروا از عشق پسران سخن سر می کند و آن چنان از عشق ان زیبا کاکلان سخن می سراید که همتراز با زیباترین اشعار عاشقانه ی جهان و سرشار از زیبایی است. من از همین آغاز می گویم که سعدی به آشکار مانند هزاران شاعر و انسان دیگر از عشق خویش به پسران و هم جنسان خویش سخن سر می کند. به درستی و نا درستی آن کار ندارم. اما آشکار بگویم که حکایت را بی پرده و آشکار، به گونه ای انسانی و زیبا و سرشار از تصاویر تازه و بکر بیان می دارد. دروغ و ریا در کارش راه ندارد. در عشق دلیر و داناست. شوریده و سرمست زندگی است و این ها را بهایی بسیار است:
به بیت هایی از این غزل ها نگاه کنید:
ای پسر دلربا، وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز، وز تو نباشد گزیر
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
و بازهم:
خواب خوش من ای پسر دست خوش خیال شد
نقد امید عمر من در طلب وصال شد
و در غزل دیگر:
آفتاب ست آن پری رخ، یا ملایک، یا بشر
قامت ست آن، یا قیامت، یا الف، یا نی شکر
گل بن ست آن، یا تن نازک میانش، یا حریر
آهن ست آن، یا دل نامهربانش، یا حجر
تا جایی که می رسد:
دختران طبع را یعنی سخن با این جمال
آبرویی نیست پیش آن آن زیبا پسر
و باز:
روز برآمد بلند، ای پسر هوشمند
گرم ببود آفتاب، خیمه به رویش ببند
هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر
بس که بخواهد شنید، سرزنش ناپسند

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

«بعد از آغاز دوره رنسانس اروپایی ها به شعر سعدی توجه کردند و آثار او به زبان های اروپایی ترجمه شد. کسانی چون لافونتن جنبه های داستانی آثار او را در کارهای خود تاثیر دادند و کسانی چون مونتسکیو، لامارتین و حتی ویکتور هوگو به جنبه های شعر سعدی توجه کردند. گلستان سعدی زمانی که به فرانسه ترجمه شد، نهضت رمانتیسم فرانسه و بعد اروپا را تحت تاثیر قرار داد.»
این منتقد ادبی معتقد است: «اروپایی ها شعر سعدی را بهتر از حافظ می شناسند چرا که شعر حافظ بر خلاف شعر سعدی ترجمه پذیر نیست. به نظر من بزرگ ترین شاعر ایرانی که بعد از خیام در اروپا مطرح است و شعرایی مانند یوشکین و امرسون در روسیه و آمریکا از وی تاثیر گرفته اند، سعدی است.»
مسعود خیام پژوهشگر اعتقاد دارد: «شعر سعدی اگر چه نمونه بالای غزل فارسی است و حتی می توان گفت شعر حافظ زاده شعر سعدی است، اما سعدی در ادبیات فارسی تحول شگرفی ایجاد کرد. یعنی کلام سعدی باعث شد گونه ای جدید از صنایع بزرگ ادبی پدید آید.»
بیایید دوباره به سراغ سعدی برویم.
در این نوشتار بر آنم تا نگاه سعدی به عشق را بازنگریم:
گلستان و بوستان باب هایی در عشق و جوانی دارد و غزل های وی نیز همه از عشق است. عشقی زمینی و رو به زندگی. سراسر شادمانه و شوخ. سخن از زیبایی تن است و جان. سخن از دوست داشتن و عشقبازی است و عشق ورزیدن. از بلندای بام سخن، خدای عشق خرامان فرود می آید تا پا بر زمین بگذارد. جادوی شعرش دز هم آمیزب زیباترین دقایق شعر با زبانی ساده و شگفت است. شعری فاخر اما فروتن. کوتاهی سخن تا بدانجا که گویی پیکر زیبایی است که برداشتن حتا یک واژه آن را در هم می شکند و نابودش می کند:
حکایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: «تو را که خانه نئین است، بازی نه این است.»

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

یکی از این شاعران شیدای زندگی، استاد سخن و شوریده ی زندگی ، سعدی است. هم نشین عاشقان و پهلوانان و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان و قلندران جهان. جهانگردی بی قرار و دلیر و گستاخ.مسافر درون و برون.
شاعری که از او ملایی تنگ اندیش برساخته اند.
در دوران تازش مغولان به ایران ، سعدی میراث فرهنگی ایرانیان را گرد آورد و شاهکارهای کم مانندی آفرید و این همان کاری بود که فردوسی در دوره ای از تاریخ در زمینه ادبیات و زبان، انجام داد. سعدی خداوندگار طنزی روشن و تابناک در تاریخ ادبیات ماست و نیک در باره ی ادبیات درخشان خویش آورده است:
حد همین است سخندانی و زیبایی را
عبدالعلی دستغیب محقق و نویسنده بر این باوراست که: «شعر سعدی اگر چه ادامه شعرای پیش از خود بود اما تحولی در ادبیات ما به وجود آورد. بیشتر شعرای ایران از دوره بعد از رودکی، در همان فرم قالب هایی که از دوره ساسانی باقی مانده بود، اشعار خود را سرودند. این قالب ها عبارت بودند ازچکامه ها، چامه ها و سرودها. این قالب ها که توسط موسیقی دانان دوره ساسانی مثل باربد و نکیسا ابداع شده و حاوی اشعاری بود که همراه با موسیقی خوانده می شد. چکامه قالبی بود که بعد از گذشت دویست سالی که مراحل انتقال قدرت از ساسانیان به حکومت اسلامی بود، تبدیل به قصیده شد. چکامه ها سرودهای رزمی بودند و سرودها که در اواخر تصنیف گفته می شدند، قالبی بود که به شکل غزل تبدیل شد.»
«سعدی در زمانی می زیست که شهرهای بزرگ در حال شکل گیری بود، طبقه بازرگان و مرفه و جامعه شهری نیز طالب موسیقی و تصنیف بودند، به همین دلیل غزل از قرن پنجم و ششم مطرح شد و ما شاعران غزل سرای زیادی چون خاقانی و سنایی را داریم که غزل فارسی را به وجود آوردند، اما هیچ کدام حتی حافظ نتواست، چون سعدی غزل را این طور عاشقانه مطرح کنند. در غزل سعدی بعد معنوی هم جلوه دارد اما غالب، جنبه روانشناسی غزل سعدی است.»
«اروپا ادبیات فارسی را با شعر سعدی شناخت، تا کمتر از صد سال پیش اشعار سعدی به دلیل سهولتش در خواندن به صورت تصنیف بیشتر طرفدار داشت.»

وشایق در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

با سلام ( سعدیا نزدیک رای عاشقان خلقمجنونند و مجنون عاقلست ) (هستم من از عشقت زهر دیوانه ای دیوانه تر زیرا تو در حسنی ز هر دردانه ای دردانه تر دیوانگی ما را بود نسبت به عقل این و ان ماییم در گیتی ز هر فرزانه ای فرزانه تر )

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

روفیا ،
احمد شاه مسعود بزرگترین و تنها فرمانده مجاهدان افغان بود که در پی قدرت گرفتن طالبان
استادگی دلیرانه اش را در شمال خاوری افغانستان تا مرگ دل خراشش ادامه داد( همانجا که نرسی و پیروز پسر و پسر زاده یزدگرد سوم تا بیش و کم صد سال پس از فروپاشی ساسانیان ، با تازیان می جنگیدند.) .
شیر پنج شیر از دوستداران زبان و ادب فارسی دری و به ویژه از مریدان خواجه بود.
مرگ نابیوسان او، اندکی پیش از 11 سپتامبر ، به بد گمانی های بسیار در میان دوستدارانش ،
دامن زده است.
گرامی نادیده،
داستان تاریخ ما قصه پر غصه ایست، چرا و چگونه سرگذشت مردمی را که از تاریخ کهسال ترند به 2500 سال محدود و منحصر کردند این زمان بگذار تا وقتی دگر.

اما یاد این نامراد به گونه ای ناگسستنی با حسنک وزیر در یاد خانه من در هم آمیخته است، دریغم آمد بخشی از بر دارکردن حسنک را از زبان بیهقی با شما در میان ننهم:
«
... و حسنک را به پای دار آوردند، و پیکان را ، ایستادانیده بودند که از بغداد آمده اند، و حسنک را فرمودند: جامه بیرون کش! وی دست اندر زیر کرد و ازاربند استوار کرد و پایچه های ازار ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت.
با دستار و برهنه ، با ازار بایستاد و دستها درهم زده، تنی چون سیم و رویی چنان صد هزار نگار، و همه خلق به درد می گریستند.
و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند و جلادش استوار ببست و رسن ها فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهید!!
هیچکس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار میگریستند ، خاصه نشابوریان
پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده.
چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار باز گشتند و حسنک تنها ماند، چنان که تنها آمده بود از شکم مادر.
و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور، چنان شنیدستم که دو سه ماه ازو این حدیث نهان داشتند، چون بشنید، جزعی نکرد چنان که زنان کنند ،بلکه بگریست به درد، چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.
پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود! »

سرامیک صبا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۷:

بسیار زیباست . من به شکل چراغی را که ایزد برفروزد شنیده بودم . قطعا نوشته شما صحیح است

اصغر رصایی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۵:

صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
به قول خافظ به فسونی که کند خلق رها نتوان کرد

محمدعلی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

این آهنگ یه آرامش خاصی میده
عالی بود و تبریک میگم به آقای شجریان که من تاحالا یکبار موفق به دیدارشون شدم

محمدعلی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶:

عالی بود همه چی عالی

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

روفیای گرامی ،
جایش در سینه ام خالی نیست ، در گنجور خالی است مرادم شاعر
هزاران فروردین در سینه ، بود.
من نیز در عین دل تنگی دلی به فراخی دشتهای میهنمان دارم، آفتابی ، جا دار

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

جایش در سینه خالی نیست آقای ترابی گرامی
یک جای اختصاصی برای خود دارد .
ما آنقدر نیک آفریده شده ایم که دل هامان برای هر که خودش بخواهد جای دارد .

۱
۴۱۳۴
۴۱۳۵
۴۱۳۶
۴۱۳۷
۴۱۳۸
۵۴۷۳