همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
میرزاده عشقی نام اصلیش “سید محمدرضا کردستانی” و فرزند “حاج سید ابوالقاسم کردستانی” بود و در تاریخ دوازدهم جمادیالآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.
سالهای کودکی را در مکتبخانههای محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاههای “الفت” و “آلیانس” به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.
هنگامی که در همدان بسر میبرد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانیها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول میرفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور مییافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
مردکی پیر و پ ل ی د و ا ح م ق و مع ل و ل و لنگ
هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از ج ف نگ
روی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگ
آرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگ
من جوان شاعر معروف از چین تا فرنگ
دائماً باید میان کوچه های پست تنگ!
صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگ
چون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!
مرده باد آن کس که داد آن را رواج!
احتیاج ای احتیاج!
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
بی بضاعت دختری، ع لا مه ی عهد جدید
داشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمید
لیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدید
عاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلید
کز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بید
از میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشید
مادرش را دید و دختر را به زور زر خرید
احتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپید
از تو شد این نامناسب ازدواج!
احتیاج ای احتیاج!
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!
سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!
زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!
نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!
از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!
رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئی
شد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئی
اوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!
کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟
احتیاج ای احتیاج!
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):
میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهار
شعری از میرزاده عشقی
احتیاج
هر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کند
احتیاج است آن که اسبابش فراهم می کند
ور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کند
شادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!
ای که شیران را کنی روبه مزاج
احتیاج ای احتیاج!
نمیدانم چه کلماتی این شعر را سانسور میکنند
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):
میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهار
شعری از میرزاده عشقی
احتیاج
هر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کند
احتیاج است آن که اسبابش فراهم می کند
ور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کند
شادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!
ای که شیران را کنی روبه مزاج
احتیاج ای احتیاج!
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!
سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!
زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!
نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!
از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!
رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئی
شد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئی
اوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!
کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟
احتیاج ای احتیاج!
بی بضاعت دختری، علامه ی عهد جدید
داشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمید
لیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدید
عاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلید
کز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بید
از میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشید
مادرش را دید و دختر را به زور زر خرید
احتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپید
از تو شد این نامناسب ازدواج!
احتیاج ای احتیاج!
مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگ
هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از جفنگ
روی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگ
آرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگ
من جوان شاعر معروف از چین تا فرنگ
دائماً باید میان کوچه های پست تنگ!
صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگ
چون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!
مرده باد آن کس که داد آن را رواج!
احتیاج ای احتیاج!
میرزاده عشقی نام اصلیش "سید محمدرضا کردستانی" و فرزند "حاج سید ابوالقاسم کردستانی" بود و در تاریخ دوازدهم جمادیالآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.
سالهای کودکی را در مکتبخانههای محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاههای "الفت" و "آلیانس" به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.
هنگامی که در همدان بسر میبرد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانیها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول میرفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور مییافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
"اپرای رستاخیز شهریاران ایران" را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانههای طاق کسری در مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بودهاست.
در سال 1333 ه. ق. "روزنامه عشقی" را در همدان انتشار داد. "نوروزی نامه" را نیز در سال 1336 ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.
عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه "کفن سیاه" را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر با ثمرش، تاریخچهٔ تز انقلاب مشروطیت و دورهای که شاعر میزیست میباشد.
عشقی گاه گاهی در روزنامهها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر میساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصاً روزنامه "قرن بیستم" را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر میکرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از 17 شماره انتشار نیافت.
در آخرین کابینه حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.
عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعریاش هیچگاه مجال پخته شدن پیدا نکردند، اما صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود است. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین، عشقی از مهمترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.
عشقی، زبانی آتشین و نیشدار داشت. در آغاز زمزمهٔ جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه "قرن بیستم" را با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامهاش توقیف شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی در خانه مسکونیاش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف گلوله قرار گرفت و در 31 سالگی، چشم از جهان فرو بست.
دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میر محسن خان) به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تامینات خبر "عشقی، محرمانه کشته شود" را شنیده بود. مزار او در ابن بابویه و در گوشهای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.
این شعر معروف بر کنار سنگ قبر وی حک شده است:
خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
از اشعار معروف عشقی میتوان از نوروزینامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.
از ویکیپدیا
خسرو در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
همایون جان شجریان این شعر رو زیبا اجرا کرده
میر آقا سجادی در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:
من تفسیر اکرم فاضلی را می پسندم خلاصه وعالی مقصودمولانار مرقوم فرموده اند .احسن به ایشان ذوق سلیمی داشته اند.
روفیا در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:
چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان وا روی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
پیش از آن کین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را بلاش
دزد چون مال کسان را میبرد
قبض و دلتنگی دلش را میخلد
او همیگوید عجب این قبض چیست
قبض آن مظلوم کز شرت گریست
این ابیات هم نمایانگر باور مولانا به میمنت احساسات و هیجاناتی است که از جهان نیست وش بر دل ما فرود می آیند.
احساس خوب مثل انبساط خاطر و شادی و سبکی و امیدواری که قدومشان هماره مبارک است.
مولانا میگوید حتی احساس قبض و کدورت دل نیز رهنما و دلیل توست آن گونه که اوباما میگوید :
each has been sent as a guide
قدومش را مبارک و فرخنده بشمار زیرا تو را رهنمون است به همان جهان سبکی و شادی :
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
پیش از آن کین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
ابتدا دلت را چنگ میزند ولی اگر از آن خلاصی نیابی چون غل و زنجیر به پایت می آویزد و مانع از پروازت در جهان شادی می شود.
روفیا در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:
روفیا در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:
نام ترانه را برایتان می آورم تا اگر دوست داشتید آنرا در اینترنت بیابید :
Kaleidoscope!
که معنای آن در پارسی زیبابین است.
همان وسیله ای که در کودکی در کتاب علوم با آن آشنا شدیم و در فیلم ها آن را دیدیم.
روفیا در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:
This being human is a guest house
Every morning a new arrival
A joy, a depression, a meanness
Some momentary awareness comes
As an unexpected visitor
Welcome and entertain them all!
Be grateful for whoever comes
Because each has been sent as a guide
روفیا در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:
مدتها بود که میخواستم بگویم...
آیا میدانستید در بخشی از ترانه گروه موسیقی آلترناتیو راک به نام cold play آقای اباما ابیاتی را دکلمه میکند که دقیقا ترجمه این بخش از مثنوی دفتر پنجم است؟!
رحیمی در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:
در بیت سوم مصرع دوم« نقش خیال رویش در هر بصر نباشد » صحیح است
رحیمی در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:
دربیت سوم مصرع دوم « نقش خیال رویش در هر بصر نباشد » صحیح است
ناشناس در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:
مرسی از راهنماییتون جناب محدث
دکتر اندیشه قدیریان در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۹:
در مصراع اوّل بیت ششم، بیداریی صحیح است.
طاهری در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۷:
دقیقا وزن مصرع سوم هم وزن نمیباشد
سید محمد در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:
شاه منصور که سحل است, اصولآ عارف هیچ شاه و امیر دیگری جز میرعارفان مولی صاحب الزمان(عج) را بعنوان شاه برسمیت نمیشناسد.
شاه و امیر در نزد این قوم جایی ندارد, زیراکه خود شاهان بی تاج و کمرند.
اگر عارف نامی از شاه و امیر برد, برای توصیف غیر مستقیم تنها میر خودش بود.
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲: