گنجور

حاشیه‌گذاری‌های برمک

برمک

تاریخ پیوستن: ۶م خرداد ۱۴۰۰

دوستدار پارسی دری و دگر هیچ

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۳۶۲

ویرایش‌های تأیید شده:

۳۷


برمک در ‫۲۶ روز قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۰ در پاسخ به بنده حقیر دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸:

چه اندازه باید پررو بود که سروده سخنوران بزرگ را بی وزن بخوانی
این سروده هیچ مشکل وزنی ندارد
چون تیغ بدست اری  مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

برمک در ‫۲۶ روز قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷:

نشنیده ای که زیر چناری کدو بنی
 بر جست و بردوید براو بر بروز بیست
پرسید از چنار که تو چند روزه ای؟
 گفتا که هست سال من افزون تر از دویست
 خندید و پس  بگفت من از تو به بیست روز
 برتر شدم بگوی که این تنبلی ز چیست؟
 گفتا چنار نیست  مرا با تو هیچ جنگ
کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
فردا که بر من  و تو وزد باد مهرگان
 انگه  شود پدید که نامرد و مرد کیست 

برمک در ‫۲۶ روز قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - مغز خر:

مرا مغز خر داد خشدامنم
که تا همچو خر گردن آرم به زیر

چر خر نرم گردن نگشتم ازان
مگر همچو خر گشته ام سخت ایر

خسورا خسوزادگان ورا
بگادم نشد کیرم از گاد سیر

سقنقور بوده ست نه مغز خر
به ده من زر ارزد از او یک ستیر

خشدامن مادرزن است و  خسوراخسوزادگان یعنی خسور پدر زن و پدر شوهر است و خسوزادگان فرزندان او هستند

برمک در ‫۳۰ روز قبل، دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۰:

 

گر خر تو را خری نکند روزی

بر جانش تازیانه فرو باری

زیراک اگر خر از در چوب آمد

پس چون تو بی‌خرد ز در داری؟

تو با خرد، خری و ستوری را

چون خر چرا همیشه خریداری؟

گوئی که از نژاد بزرگانم

گفتاری آمدی تو نه کرداری

پولاد نرم کی شود و شیرین

گرچه در انگبینش بیاغاری؟

جانت آسمانی است، به بی‌باکی

چندین برو مشو به نگونساری

برمک در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۹ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۱۰:

پند هرمز به اپرویز

بدو گفت هرمز که این رای نیست

که اکنون تو را پای برجای نیست

نباشند یاور تو را تازیان

چوجایی نبینند سود و زیان

بدرد دل اندر تو را زار نیز

بدشمن سپارند از بهر چیز

بدین کار پشت تو یزدان بود

همآواز تو بخت خندان بود

چو بگذاشت خواهی همی مرز وبوم

از ایدر برو تازیان تا بروم

سخنهای این بندهٔ چاره جوی

چو رفتی یکایک بقیصر بگوی

بجایی که دین است و هم وخواستست

سلیح و سپاه وی آراستست

فریدونیان نیز خویش تواند

چوکارت شود سخت پیش تواند

برمک در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۲۰ - می، جوان‌مردِ نامرد:

اگر چه جوان‌مردیش رسم و خوست

ولی ناجوان‌مردمی هم دروست

بود راست چون گاو نُه‌دوره می

تو بر هشتمین باش قانع ز وی


گاو نه‌دوره  بیگمان ناراست است

گاوه‌نه‌دوزه همان گاو نه‌دوشه و گاوه نه‌من شیری است

برمک در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲:

گله هرچ بودش ز اسبان یله به شهر اندر آورد یکسر گله

گله به چم جمیع و مجموعه است و در این سروده گله دوم به چم جمیع است



برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان:

 

بماند از گشاد و برش در شگفت بیازید تیر و کمان برگرفت


واژه گشای و گشایش و گشاد در پارسی بچم افتتاح است

برمک در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست:

شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری بر آورد بانگ و غریو
کای نیکبخت این نه چهر من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
بر انداختم بیخ شان از بهشت
بکینم کنون مینگارند  زشت

برمک در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۲ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست:

سور دیواریست  که گرد شهرها میکشیدند مانند سور چین که انرا دیوار چین میخوانیم  یا سور دربند

برمک در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳ - گفتار اندر بخشایش بر ضعیفان:




بجای ترکیب بدترکیب نظامی و غیر نظامی در پارسی نمونه «سپاهی و شهری» و «لشکری و کشوری»را بکار بریم


تنت زورمند است و لشکر گران
ولیکن در اقلیم دشمن مران

که وی بر حصاری گریزد بلند
رسد «کشوری بی گنه »را گزند

برمک در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح ابوالمظفر فضلون:

چون پری داران درخت گل همی لرزد بباد

چون پری بندان همی بلبل بر او افسون کند


پریدار= پری زده/پری گرفته  - دار نیز بچم درخت نیز است که در این سروده زیبا نشسته

پریدار و پریبند


 پری گرفته :
چون پریداران درخت گل همی لرزد ز باد
چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند.

قطران.

 پریداران با او سخنی میگفت. ( جهانگشای جوینی ).
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم.

مولوی.

ساغر بزم پری جام پریدار بود
چون پریدار کف آورده بلب زان باشد.

سلمان ساوجی.



برمک در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۵ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - فی المدیحه:

پیداست این سروده را نیز باید چون سروده سعدی در  بخش ذال میهشتند

اگر نیک بنگریم این سروده نیز با ماخوذ قافیه شده و بوذ و سوذ و الوذ بوده

برمک در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۸ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - در مدح امیرابواحمد محمد بن سلطان محمود:

فرخی از سخنورانیست که  سروده اش بیشتر از دگران به بیخته پارسی است
مانند این که هیچ واژ بیگانه ندارد


همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام
از می چو کوه پاره شود دل
از می چو پولاد گردد اندام
در گوش آهو بدوختی پای
چو پیش تیرش گذاشتی گام
در دشتها او توده برآورد
از گور و نخجیر و از دد و دام
آنجا شکاری بکرد از آغاز
وینجا شکاری دیگر به فرجام
در جنگ جستن چو طوس نوذر
در دیو کشتن چو رستم سام
تا لاله روید ز تخم لاله
بادام خیزد ز شاخ بادام
تو کامران باش و دشمن تو
سرگشته و مستمند و بدکام
گیتی ترا یار گردون ترا یار
گیتی ترا رام روز تو پدرام

برمک در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۷:

ستوران هخته زهار هم امده که ستوران اونگ زهار و درشت زهار بهنگام ورن  است .

برمک در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۷:

شیران  هخته زهار = شیر اهِخته زهار  شیرانی کهه  زهارشان ( ..ر و خایه شان از بزرگی  اورنگ است )

سواران چو شیران هخته زهار
که باشند پر خشم روز شکار


 سه واژه در شاهنامه امده که باید هشداریم یکی همین  هخته و اهِخته زهار است که  این بچم اونگ و  است و دیگر  اهخته هار است که اهخته  هار به چم  گردن کشیده است و دیگر  اخته زهار  که همان اخته است
هار هر منظومی است چه  مهره های تسبیح  چه مهره گردن و کمر و چه قصیده شعری  چه زنجیر چه  یک رشته از خرمای خوارک که به رشته میکشند و در اینجا  اهخته هار گردن کشیده است


شیر را اخته نمیکنند که بگوید شیران اخته زهار
‌اسب را اخته میکنند و اسب اهخته زهار درست است اگر به چم  خایه کشیده - و اهخته هار بهچم گردن کشیده هم درست است و اهخته زهار به چم اونگ خایه هم درست است

برمک در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:

کوبش گرز هومان بر شانه رستم در  ایران بسیار نامبردار بوده  اسدی گوید


ز رستم سخن چند خواهی شنود

گمانی که چون او به مردی نبود

اگر رزم گرشاسب یاد آوری

همه رزم رستم به باد آوری

همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

سُته شد ز هومان به گرز گران

زدش دشتبانی به مازندران

سپهدار گرشاسب تا زنده بود

نه کردش زبون کس ، نه افکنده بود



برمک در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

 

 

بفرمود پس تا برندش به دشت

ابا خنجر و روزبانان و تشت

ببندند دستش به خم کمند

سرش را ببرند چون گوسفند

برمک در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:

 

 

همان تشت و خنجر زواره ببرد

بدان روزبانان لشکر سپرد

سرش را به خنجر ببرید زار

زمانی خروشید و برگشت کار

بریده سر و تنش بر دار کرد

دو پایش زبر سر نگونسار کرد

بران کشته از کین برافشاند خاک

تنش را به خنجر بکردند چاک

جهانا چه خواهی ز پروردگان

چه پروردگان داغ دل بردگان

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد

تنان پر ز خون و سران پر ز گرد

 بگفتند کان  نامور کشته شد
چنان بخت بیدار برگشته شد

سراز تن جداکرده بر دار کرد
دو پایش زبر سر  نگونسار کرد

همه شهر ایران جگر خسته‌اند

به کین سیاوش کمر بسته‌اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب

همی کند موی و همی ریخت آب

همی گفت رادا سرا موبدا

ردا نامدارا یلا بخردا

دریغ ارغوانی رخت همچو ماه

دریغ آن کیی برز و بالای شاه

خروشان به سر بر پراگند خاک

همه جامه ها کرد بر خویش چاک

چنین گفت با لشکر افراسیاب

که مارا بر آمد سر از خورد و خواب

همه کینه را چشم روشن کنید

نهالی ز خفتان و جوشن کنید

چو برخاست آوای کوس از درش

بجنبید بر بارگه لشکرش

برمک در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

یکی نامه بنوشت نزد پدر

ز کار ورازاد پرخاشخر

که چون برگشادم در کین و جنگ

ورا برگرفتم ز زین پلنگ

به کین سیاوش بریدم سرش

برافروختم آتش از کشورش

وزان سو نوندی بیامد به راه

به نزدیک سالار توران سپاه

که آمد به کین رستم پیلتن

بزرگان ایران شدند انجمن

 

یکی نیزه زد همچو آذرگشسپ

ز کوهه ببردش سوی یال اسپ

ز ترکان به یاری او آمدند

پر از جنگ و پرخاشجو آمدند

از آشوب ترکان و از رزم سخت

فرامرز را نیزه شد لخت لخت

بدانست سرخه که پایاب اوی

ندارد گریزان بپیچید روی 

پس اندر فرامرز با تیغ تیز

همی تاخت و انگیخته رستخیز

سواران ایران به کردار دیو

دمان از پسش برکشیده غریو

فرامرز چون سرخه را یافت چنگ

بیازید زان سان که یازان  پلنگ

گرفتش کمربند و از پشت زین

برآورد و زد ناگهان بر زمین

پیاده به پیش اندر افگند خوار

به لشکرگه آوردش از کارزار

 

درفش تهمتن همانگه ز راه

پدید آمد و گرد پیل و سپاه

فرامرز پیش پدر شد چو گرد

به پیروزی از روزگار نبرد

به پیش اندرون سرخه را بسته دست

بکرده ورازاد را یال پست

همه غار و هامون پر از کشته بود

سر دشمن از رزم برگشته بود

سپاه آفرین خواند بر پهلوان

بران نامبردار پور جوان

تهمتن برو آفرین کرد نیز

به درویش بخشید بسیار چیز

یکی داستان زد برو پیلتن

که هر کس که سر برکشد ز انجمن

خرد باید و گوهر نامدار

هنر یار و فرهنگش آموزگار

چو این گوهران را بجا آورد

دلاور شود پر و پا آورد

از آتش نبینی جز افروختن

جهانی چو پیش آیدش سوختن

فرامرز نشگفت اگر سرکش است

که پولاد را دل پر از آتش است

چو آورد با سنگ خارا کند

ز دل راز خویش آشکارا کند

به سرخه نگه کرد پس پیلتن

یکی سرو آزاده بد بر چمن

برش چون بر شیر و رخ چون بهار

ز مشک سیه کرده بر گل نگار

بفرمود پس تا برندش به دشت

ابا خنجر و روزبانان و تشت

ببندند دستش به خم کمند

سرش را ببرند چون گوسفند

چو بشنید طوس سپهبد برفت

به خون ریختن روی بنهاد تفت

بدو سرخه گفت ای سرافراز شاه

چه ریزی همی خون من بی‌گناه

سیاوش مرا بود هم سال و دوست

روانم پر از درد و اندوه اوست

مرا دیده پرآب بد روز و شب

به نفرین گشاده همیشه دو لب

بران کس که آن تشت و خنجر گرفت

بران کس که آن شاه را سرگرفت

دل طوس بخشایش آورد سخت

بران نامبردار برگشته بخت

بر رستم آمد بگفت این سخن

که پور سپهدار افگند بن

چنین گفت رستم که گر شهریار

چنان خسته‌دل شاید و سوگوار

همیشه دل و جان افراسیاب

پر از درد باد و دو دیده پرآب

همان تشت و خنجر زواره ببرد

بدان روزبانان لشکر سپرد

سرش را به خنجر ببرید زار

زمانی خروشید و برگشت کار

بریده سر و تنش بر دار کرد

دو پایش زبر سر نگونسار کرد

بران کشته از کین برافشاند خاک

تنش را به خنجر بکردند چاک

جهانا چه خواهی ز پروردگان

چه پروردگان داغ دل بردگان

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد

تنان پر ز خون و سران پر ز گرد

 بگفتند کان  نامور کشته شد
چنان بخت بیدار برگشته شد

سراز تن جداکرده بر دار کرد
دو پایش زبر سر  نگونسار کرد

همه شهر ایران جگر خسته‌اند

به کین سیاوش کمر بسته‌اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب

همی کند موی و همی ریخت آب

همی گفت رادا سرا موبدا

ردا نامدارا یلا بخردا

دریغ ارغوانی رخت همچو ماه

دریغ آن کیی برز و بالای شاه

خروشان به سر بر پراگند خاک

همه جامه ها کرد بر خویش چاک

چنین گفت با لشکر افراسیاب

که مارا بر آمد سر از خورد و خواب

همه کینه را چشم روشن کنید

نهالی ز خفتان و جوشن کنید

چو برخاست آوای کوس از درش

بجنبید بر بارگه لشکرش

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۹