برمک
تاریخ پیوستن: ۶م خرداد ۱۴۰۰
دوستدار پارسی دری و دگر هیچ
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۳۶۲ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۳۷ |
برمک در ۴ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۶ در پاسخ به سید حسین اخوان بهابادی دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
جر همان زیر است زِر و جر هردو جر و زیر با صدایی میان ای و کسره بوده
واژه برز اگرچه در بهاباد نیز بُرز میگویند و بسیار هم در سروده ها با گرز کنار امده مگر بسیار هم با مرز و هرز و ورز امده و بهتر است که انرا ازاد بگذاریم هرجا با گرز بود هرکس داند چگونه بخواند و هرجا با نبود ازاد باشد به هرچه بخواند انرا بُرز ننویسیم و برز بماند - شما هرگونه دلت خواست بخوان و بنه دیگران هم بی انکه بپندارند تنها باید انرا یکجور خواند انرا بخواند - خود واژه گرز نیز جاهایی هست که نشان میدهد ان با زبر بوده و نه پیش از یاد نبریم انچه را بردن میگوییم در پهلوی و نوشته های پیشین بَردن است و تا کنون نیز میگوییم بر و برم و بری و برد و برند و این همه با زبر است و بسیاری میگویند بَردم و بردی و از یاد نبریم که در جنوب بسیاری کردن را کُردن و کِردن و کُرتَه میگوییم بهتر است در اینگونه جا هیچ نشان ننهیم و بهلیم هرکه بدلخواه خود بخواند و نشانه را تنها برای جاهایی بهلیم که براستی نیاز است نشان نهیم چون جایی که پیدا نیست انرا باید چه خواند و اگر انرا جور دیگر خواند با خواسته نویسنده جور نباشد هر نوشته باید انگونه که نویسنده خواسته خوانده شود ( ونه انگونه که گویش نویسنده است ) نمونه گمان کن من سروده ای دارم و یکجا پُر میگویم اگر خواننده انرا پِر بخواند و در زبانش پر همان پُر باشد چنان که بر قافیه زیان نمیزند همان درست است همانگونه که امروز ما خانه و اشیانه را با زیر میخوانیم و درست انست همانگونه که میدانیم در خانه و پرده و به ـه و ه نشان زبر یا همان ا خمشده یا نیمه شده است که صدای زبر است و تا چندی پیش همه انرا خانَه و پردَه میگفتند و هنوز هم در افغانستان و بسیاری جاهای ایران میگویند و میخوانند و من یاد دارم که برخی استادان دانشگاه نیز همینگونه با زبر میخواندند خانَه و پردَه و بَه میخواندند که میدانیم اینها خانگ و پردگ و پد بوده چون گ و یا د را نگفتند واژ پیشینش ساکن نبود و همچنان باید نشان داده میشد که نمیشد انرا خان و پرد و ب نوشت و رها کرد چرا که حرف پایان بود پس ا را خم کرده که صدای ا نیمه دهد که صدای زبر است و این واژگان هنوز گ را دارند اگرچه نمیخوانیمشان و اینان هرگاه میانه واژه باشند دوباره گ خود را نشان دهد چون پردگان و خانگی و بدینروی
شوربختانه در اموزش ایران یاد نمیدهند که ـه و ه در خانه و پرده و به هـ نیست و زبر است (خود نادانند چگونه بیاموزند)
باری جاهایی هم هست که برز را باید تنها بَرز خواند مانند سربرز ( همانگونه که بر و برم و بری را بر بردم و بردی میگویی )
اگرچه اینها همه بسته به عادت است مهم انست که انست که بدانی ان واژه چیست مانند انکه مردم فارس و شیراز سهی را سُهی میگویند و بارها دیده ام که استادان شیرازی در سرود خافظ و سعدی میخوانند سُهی سرو یا سروسُهی و دختر رِز
شنیدم از یکی از بزرگان که میگفت کسی به استاد لطفعلی صورتگر گفت استاد این سروسَهی و دختر رَز است و ایشان گفت من شیرازیم و سعدی و حافظ همشهری من شما انگونه بگو که میدانی -
همانگونه که میدانیم بیگمان خوردن را همگان تا چندی پیش خَوردن میگفتند. و ما امروز انرا خورد میگوییم و در سرود سخنوران هم اگر قافیه نباشد انرا خَورد نمیگوییم به همین روال که نشان پیش بر سر خودرن نوشتن نادرست است و نباید انرا در سروده سخنوران و جز ان خُورد نوشت همچنان است برز مگر انکه جایی ناچار باشیم که بنویسیم مانند جاهایی که من خود ناچار بودم و انرا با نشان پیش بُرز نوشتم و نه برز
بسیاری واژگان دگر هم ما امروز نادرست میگوییم مانند افسرد که اف سرد است و افسرد و افسارد گویند. چون:
ز سرما ابها در جوی افسرد
زمستان آبها را پاک افسارد
برمک در ۴ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۴ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
یشک و نه ویشک
یشک
برمک در ۴ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
پس از فردوسی بسیاری کوشیدند چون شاهنامه بسرایند هیچ یک نتوانستند به گرد فردوسی برسند مگر اسدی از همه پیروزتر است بزرگترین کاستی انان اینست که نتوانسته اند سروده خود را که درباره روزگار پیشین ایرانیان است از اندیشه های سامی جدا نگاه دارند و همینگونه سروده خود را از واژگان عربی اکنده اند که برای شوره سرود کاستی است این کاستی در اسدی نیز دیده میشود
گرشاسپ و برهمن ادم را نمیشناسند و به او باور ندارند چگونه انرا که از باور تست در سروده ای باستانی از ایرانیان می اوری
اگر امروز یکی از مسلمانترین مردم و اخودان و مفتیان هم بیاید بگوید برهمنی به من گفت ادم در اینجا فرود امد چیزی به دین خود نیفزوده و دروغ میگوید چرا که برهمن ادم نمیشناسد این نشان مسلمانی نیست این نشان دروغگویی است این نشان نادانی انهاست انان میدانستند که برهمن ادم نمیشناسد و مسلمانان هم او را نمیتوانند بکشند که چرا چنین چیزی در دهان برهمن نگذاشته اینان میتوانستند در دیباچه از باور خود بگویند مگر داستان را به این چرتها اوردن از ارزش کارشان بسیار کاسته - همچنین در سرودهای کهن ایرانی واژه عربی از ارزش کار پایین می اورد و هر سروده ای زبانی دارد
اسدی بسیار خوب پیشرفته و از همه بهتر است مگر این کاستی
برمک در ۴ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۴ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
سرو شاخ و دندان پیشین نخجیران یشک است
برمک در ۴ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۲ در پاسخ به سعید فاضلی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:
از یاد نبریم که در سروده های پارسی به پسر مهر می ورزیدند و دلبر انان سخت دلیر و دلاور است و بیت لشکر شکن است و شمشیر بدست است و تیر افکن و ریش دارد و موی پشت لب و چون شکلات است پدرسوخته باب لواط است پدرسوخته
برمک در ۴ روز قبل، جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۳ در پاسخ به احمدرضا نظری چروده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:
شاید این از فرهنگ اسلامی امده مگر در ایران کسی دختر(دخت شوی ناکرده) خود را مادر کسی نمیگوید که ناشوهر مادرشدن ننگ است انان نام پسر بر دختران مینهند و من در شیراز دیدم که کسی دخترش را فریبرز میگفت و نام دختر گیسو بود / با اینهمه دخت شوی کرده یا ناکرده را دخت بیسار نامیدن از عرب نیامده و این از شرم و کوچک شمردن نبوده و از بزرگداشت بوده ما ان را در نامهای ساسانی و پیش از ان میبینیم
دختنوش / شاهدخت / سکدخت (دخت سکایی - آذردخت / برزیندخت / انوشدخت /شاپوردخت / گیواندخت /ایراندخت / پارسیدخت
برمک در ۴ روز قبل، جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۳ در پاسخ به سعید فاضلی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:
شیرین پسر تنها اینست که غزل پارسی بیشتر نرانه است
- انچ گفتید در بسیاری جاهای ایران هست در استان فارس هم هست من خود در شیراز زنی را دیدم که فرزندش را فریبرز جار زد و فریبرز امد دختری زبا روی بود شگفتی مرا که دید گفت نامش گیسو است چون جار ( به آوای بلند کسی را خواستن/ اعلام)ش زدم و بیگانه میشنود فریبرز میگویم تا کسی نامش نداند پرسیدم از کجاست گفت از روستایی نزدیک شیراز -پارسی بودند ( انها هم تا دختر در خانه است و جوان )
برمک در ۴ روز قبل، جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۱ در پاسخ به سجاد رنجبر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:
مردم ایران و بیشینه جهان نر پسندند مگر گمانم گر گفتن از چیز دگر ریشه دارد کر در ریشه به چم بچه بوده / کر و کره هردو از یک ریشه و به چم بچه است چه بچه مردم چه بچه هر جانور بنگریم واژه جانور به چم جاندار است و ما نیز جانوریم مگر تازگیها جانور را نه به مردم و نه به گوسفند و گاو و ستور که برای مردم ارزشمند است میگویند واژه توله و کره نیز که امروز تنها به بچه جانوران میگوییم به چم فرزند است جوجه را برای بچه مرغان میگوییم با انکه جوجه نیز به چم فرزند است چه از مردم چه از هر جانور - در برخی جاهای ایران و در افغانستان جوجه اهو و جوجه مردم میگویند همین واژه بچه در افغانستان به چم پسر است اگر پرسیدی چند فرزندت است و گفت دو بچ - دوبچ دو پسر است
گمانم کر نیز از این است
یا زاروک و یا یاروک (در بسیاری جاهای ایران گفته میشود ) که امروز انرا تنها کودک میدانیم به چم زادوک =فرزند است زاروک/یاروک/جاروک/زادوک .
مندال به چم مانال /مالال (ماد/مال/مان = خانه /میهن/ شهر / ده ، هر جای که در ان /مولند /مانند)
برمک در ۴ روز قبل، جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۲ در پاسخ به سید حسین اخوان بهابادی دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
و نیز نوشته های شما درباره پارسی واژگان نیز بسیار خوب است
برمک در ۴ روز قبل، جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۰ در پاسخ به سید حسین اخوان بهابادی دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را:
من نوشته های شما را در اپادیس دنبال میکنم هر واژه که از بهاباد میگویید شاهکار و بسیار راه گشا است و هربار درباره دین و وازگان عربی مینویسید تکراری و نابکار است خواهش میکنم بیشتر از واژگان بهابادی بنویسید چیزی که بسیار بکار بخور است و دیگران ان را نمیدانند و ماندگار خواهد بود وازگان بهاباد است و نه واژگان عربی و دینی که دیگران درباره ان ان اندازه نوشته اند که تخمه کردیم
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۳ در پاسخ به جوینده دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:
بهرام از زن میپرسد این شاه چگونه است؟
زن میگوید نیکست تنها این ده بر سر راه است و خانه بسیار دارد کارگزاران بسیاری از اینجا میگذرند به یکی تهمت دزدی میزنند یا به زنان پاک تهمت میزنند و پول میگیرند و رنجش ما از شاه اینست شاه در دلش میگوید من با اینها خوبی میکنم و اینگونه میگویند باید بد باشم تا بفهمند و دلش بد میشود پس شب را تیره اندیشه می خوابد فردا زن در پستان گاو شیر نمی یابد و شاه باز دلش را خوش میکند و پستان گاو پر شیر میشود
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:
این بیتها باید چنین باشد
به نخچیر شد شهریار دلیر
یکی اژدها دید چون نره شیر
به بالای او موی بد بر سرش
دو پستان بسان زنان از برش
کمان را به زه کرد و تیر خدنگ
بزد بر بر اژدها بیدرنگ
دگر تیز زد بر میان سرش
فروریخت خوناب و زهر از برش
فرود آمد و خنجری برکشید
سراسر بر اژدها بردرید
یکی مرد برنا فروبرده بود
به خون و به زهر اندر افسرده بود
بران مرد بسیار بگریست زار
وزان زهر شد چشم بهرام تار
همی راند پویان و پیچان براه
به خواب و به آب ارزومند شاه
همی تا به آباد جایی رسید
به هامون سوی در سرایی رسید
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:
چنین نیز آمده که درست تر است همه از خالقی و پاورقی هاش است
چو شد کشته دیگی ترینه بپخت
برید آبش از هیزم نیمسخت
بیاورد چپین بر شهریار
برو خایه و تره جویبار
یکی پای بریان ببرد از بره
همان پخته چیزی که بد یکسره
چو بهرام دست از خورشها بشست
همی بود بیخواب و ناتندرست
چو شب کرد با آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن
بدو گفت شاه ای زن کمسخن
یکی داستان گوی با من کهن
بدان تا به گفتار تو می خوریم
به می درد و اندوه را بشکریم
بتو داستان نیز کردم یله
ز بهرامت آزادیست ار گله
زن کمسخن گفت آری نکوست
هم آغاز هر کار و فرجام ازوست
بدو گفت بهرام کاین است و بس
ازو دادجویی نبینند کس
زن برمنش گفت کای پاکرای
برین ده فراوان کس است و سرای
همیشه گذار سواران بود
ز دیوان و از کارداران بود
یکی نام دزدی نهد بر کسی
که فرجام زان رنج یابد بسی
بکوشد ز بهر درم پنج شش
که ناخوش کند بر دلش روز خوش
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی
زیانی بود کان نیابد به گنج
ز شاه جهاندار اینست رنج
پراندیشه شد زان سخن شهریار
که بد شد ورا نام ازان پایکار
چنین گفت پس شاه یزدانشناس
که از دادگر کس ندارد سپاس
درشتی کنم زین سخن ماه چند
که پیدا شود مهر و داد از گزند
برین تیره اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت
بدانگه که شب چادر مشکبوی
بدرید و بر چرخ بنمود روی
بیامد زن از خانه با شوی گفت
که هرکاره و آتش آر از نهفت
ز هرگونه تخم اندرافگن به آب
نباید که بیند ورا آفتاب
کنون تا بدوشم ازین گاو شیر
تو این کار هرکاره، آسان مگیر
بیاورد گاو از چراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش
به پستانش بر دست مالید و گفت
به نام خداوند بییار و جفت
تهی دید پستان گاوش ز شیر
دل پاک تن زن از ان درد پیر
چنین گفت با شوی کای کدخدای
دل شاه گیتی دگر شد به رای
ستمکاره شد شهریار جهان
دلش دوش پیچان شد اندر نهان
بدو گفت شوی از چه گویی همی
به فال بد اندر چه جویی همی
چنین گفت زن کای گرانمایه شوی
مرا بیهده نیست این گفتوگوی
چو بیدادگر شد جهاندار شاه
ز گردون نتابد ببایست ماه
به پستانهادر شود شیرخشک
نبوید به نافه درون بوی مشک
زیان در جهان آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون گرگ مردم خورد
خردمند بگریزد از بیخرد
شود خایه در زیر مرغان تباه
هرانگه که بیدادگر گشت شاه
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر از اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر از اوی
چو بهرامشاه این سخنها شنود
پشیمانی آمدش ز اندیشه زود
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توانا و دارندهٔ روزگار
اگر تاب گیرد دل من ز داد
ازین پس مرا تخت شاهی مباد
زن فرخ پاک یزدانپرست
دگر باره بر گاو مالید دست
به نام خداوند زردشت گفت
که بیرون گذاری نهان از نهفت
ز پستان گاوش ببارید شیر
زن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کردهای دادگر
وگرنه نبودی ورا این هنر
ازان پس چنین گفت با کدخدای
که بیداد را داد شد باز جای
تو با خنده و رامشی باش زین
که بخشود بر ما جهانآفرین
به هرکاره چون شیربا پخته شد
زن و مرد زان کار پردخته شد
خالقی اینگونه اورده که بیگمان نادرست است
خردمند بگریزد و غم خورد
دل میزبان جوان گشت پیر
میزبان جوان از پستان گاو چگونه اگهی یافت و هنوز زن سخنی نگفته میزبان کاری به شیر پستان گاو ندارد
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:
خالقی چنین اورده
چو از خواب بیدار شد زن بشویهمی گفت کای زُست ناشسته روی
بره کشت باید ترا کاین سوار
بزرگست و از تخمهٔ شهریار
که برز کیان دارد و فر ماه
نماند همی جز به بهرامشاه
چنین گفت با زن فرومایه شوی
که چندین چرا بایدت گفتوگوی
نداری نمکسود و هیزم نه نان
چه سازی تو برگ چنین میهمان
بره کشتی و خورد و رفت این سوار
تو شو خر به انبویی اندر گذار
زمستان و سرما و باد دمان
به پیش آیدت یک زمان بیگمان
همی گفت انباز و نشنید زن
که هم نیکپی بود و هم رایزن
بره کشته شد هم به فرجام کار
به گفتار آن زن ز بهر سوار
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:
خالقی چنین اورده چپین سینی چوبین بود
بیاورد چپین و بنهاد راستبرو تره و سرکه و تازه ماست
بخورد اندکی نان و نالان بخفت
به دستار چینی رخ اندر نهفت
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:
بدو گفت کاه آر و اسپش بمال
چو گاه جو آید بکن در جوال
خالقی اینگونه اورده
بدو گفت کاه آر و اسپش بمالچو شانه نداری به مویین دوال
برمک در ۷ روز قبل، چهارشنبه ۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۸:
بنگرید که فردوسی در این سروده نیز خاور را غرب میداند
بیآزار ازان جایگه برگرفت
بران هم نشان راه خاور گرفت
برمک در ۹ روز قبل، دوشنبه ۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۳:
deuk-تگ/تج/تاز/لک/لگ/لغ/لگام/لجام
--" German Zaum ","=زمام/لگام/
برمک در ۹ روز قبل، دوشنبه ۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷:
deuk-تگ/تج/تاز/لک/لگ/لغ/لگام/لجام
--" German Zaum ","=زمام/لگام/
برمک در ۳ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - در مذمت سواری: