گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد

 

روفیا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه زنگار برآمد

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

مهری بانوی گرامی
”لیام“ کیست
چرا حاشیه نمی نویسد
ولی واقعاً زبر دست است در شعر و نکته پرداز است در سخن
معصومه بانو
شاید نظر موافقان این چامه ی مولوی این باشد که: عیبی نیست یک فیم مستهجن ارائه کنند ولی زیرش با خطی خوش بنویسند : ازین فیلم پند بگیر و تو چنین نکن همان که مولوی پرداخت

 

بهرام مشهور در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵:

این رباعی آنقدر ساده و روشن و رسا است که نیازی به نوشتن شرحی نبوده که دوستان بنویسند

 

روفیا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

خوش آمدی لیام گرامی
این باده همان است اگر جام بدل شد
بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

 

بهرام مشهور در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸:

کاری با انواع تفاسیر و برداشتهای دینی و غیر دینی که از این رباعی بشود ندارم ، تنها از نظر دستور زبان پارسی معنای آن چنین می شود :
خورشید به گِل نهفت می نتوانم
یعنی خورشید به وسیله گِل یا به درون گِل نهفته می شود من نمی توانم بپذیرم
و اسرار زمانه گفت می نتوانم
یعنی من نمی توانم اسرار زمانه را بگویم
از بحر تفکرم برآورد خرد
یعنی خرد از بحر تفکر من ( یا از غور من در تفکر) فریاد برآورد ( که گویی خرد اصرار زیادی داشته که این را بجای سخن عادی با فریاد بگوید )
دُری که ز بیم سُفت می نتوانم
یعنی جواهری که با وحشت سُفته و پرداخته شود من نمی پذیرم

 

مهری در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

معصومه جان
من نیز در عجبم که هیچ یک از خردمندان حاشیه نویس به این اشاره ی تو التفات نکرد که گفتی: نمیتوانست مثل دیگری بزند ؟
مثال را به قول ، یکی از ناشناسان ، گرامی : بی چراغ قرمز ، بی خط قرمز ، زدن ، سنگ بر سنگ بند نمیشود
مطلب را برای ” لیام “ گرامی نوشتم . ایشان تا ساعتی بعد غزلی را سرودند و فرستادند
چه خوش که محتوی در جام بلورین عرضه شود نه در سرگین ظرف
و اما غزل
هرکه را مُهمَل بود شهد و شراب
او به گمراهیست اندر خورد و خواب
باشد او در مُهمَلاتش غوطه ور
ماهی جانش غریق منجلاب
سر نهادی گر به پای هر خزف
گوهر جان را نهادی در حجاب
تو ادیبی ، آ دمی ، فرزانه ای
ای جلالت خسرو مالک رقاب
پای در گرداب بد گویان منه
عطر افشان از دهانت چون گلاب
هم سخن دانی و هم خوش مشربی
پس ببار از آسمانت دُرّ ِ ناب
قطره هایت در دلم گوهر شود
ای به سر از تو مرا چتر سحاب
اسب لنگ و راه صعب و سنگلاخ
تیره ی شب را بتاب ای ماهتاب
آتش نمرود بر جانم مزن
ای به دنیای خلیل ات انتساب
باده ها را در بلورین جام ریز
مست کن از آتش می شیخ و شاب
هر چه خواهی گو ولیکن در ادب
چون ” لیام “ آور سخن ها در صواب
...
معصومه جان
یکی از ناشناسان گرامی
جناب ناشناس
با شما بر گزیدگان یک دلم
خوش باشید

 

روفیا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳:

و شراب نیز شراب هشیاری ست :
باده ای هشیار سازد باده ای خواب آورد

 

بهرام مشهور در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳:

با جناب رضا.ب موافقم که نوشته اند منظور خیّام در این بیت ، از خواب ، خواب غفلت است

 

بهرام مشهور در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰:

البته در نسخه ای که ادوارد فیتزجرالد از آن بهره برده این رباعی چنین آمده :
با دلبرکی تازه تر از خرمن گل
از دست مده جام می و خرمن گل
زان پیشترک که گردد از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل

 

یکی از ناشناسان در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

مایه تاسف است ، زبان ما چنان از پای افتاده است که برخی دوستان برای ادای مقصود به زبان کدخدا و یا مباشران او متوسل میشوند،
واین در کنجور سخن سرایان پارسی گوی رخ میدهد!!
هستند دیگر حاشیه نویسان که " زبانشان پر از عربی است"
از دو حال خارج نیست ، یا خود نمایی است ( امید که چنین نباشد)
و یا ؟؟؟؟
باری،
کشاورزی خسته از کشتزار به خانه رسید ،لب بر لب
سبو نهاد ، آب نداشت ، زن گفتش : بجنبان باشد که به آب بیاید.!
هر چه می جنبانیم چیز دندان گیری در این ظرف ها نمی یابیم.

 

روفیا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

: a story in which the characters and events are symbols that stand for ideas about human life or for a political or historical situation
این تعریف allegory است.
معادل فارسی آن داستان رمز گونه است. و معادل عربی آن تمثیل.
شگفت زده شدم وقتی دیدم دوستان محتوای ظرف را رها کرده و به خود ظرف چسبیدند.
البته من به درستی نمی دانم چرا آن میهمان قبل از اینکه عروس خانوم علیه منافعش چیزی بگوید صدایش در نیامد. شاید مولانا قصد ویژه ای از این کار داشته است. شاید هم نه!
ولی شق دوم بسیار بعید به نظر می رسد!
از زاویه ای که من ایستاده ام شاید بتوان گفت منظور مولانا این بوده که تا تو گامی در خلاف جهت منافع جهان هوشمند بر نداشتی، جهان با تو همساز است و همسو...
ولی اگر گفتاری یا رفتاری انجام دادی against the rule of universe
او هم سر ناسازگاری میگذارد و از تو روی بر میگرداند.
مثنوی مولانا دکان عطاری یا بقالی نیست که اگر گفت ماست منظورش ماست و اگر گفت دوغ مقصودش دوغ باشد.
نگران جوان های خام و بی تجربه هم نباشید.
چرا که خواندن و اندیشیدن به یکی از عشقنامه های مولانا آنقدر صبوری میخواهد که همان ابتدا بی تجربگان را از میدان به در میکند.
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
اشکالی هم ندارد.
آن جوان هم می تواند شناخت دنیای پیرامون خود را با فیلم های پورن شروع کند. یا به سلامت عبور خواهد کرد یا در کوچه پس کوچه های عالم کثرت گم خواهد شد.
همانطور که میلیارها بشر تاکنون چنین شده اند.
تصور دنیای عاری از خطا و گناه با کشیدن حد و مرز برای همه جزییات اندیشه محال است.
وانگهی مولانا هوشمندانه از جذابیت نهفته در دنیای تابو ها استفاده کرده است تا شما را جذب و افکارتان را متمرکز کند.
خواهش می کنم آنطور که به داستان های کوتاه یک نویسنده جویای نام مینگرید به آثار این بزرگان نگاه نکنید.
آن داستان ها تاریخ انقضا دارند. دو روز best seller میشوند و بعد رهسپار زباله دان تاریخ،
شعور جمعی از اقصا نقاط جهان درپی قرن ها تشخیص داده است که این آثار دست کم درخور تامل است.
دست کم قدری تامل کنیم...

 

یکی از ناشناسان در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

درس تسلیم و رضا در برابر هرچه بر سرمان می آید، برسرمان می آورند، ستم ستیز مباش ،کار خداست

مهمان است ، سخت نگیر ، اسباب خوشی فراهم آر!!
هر چه آید از جهان غیب وش
در دلت ضیف است، او را دار خوش !!!

 

Hamishe bidar در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

مولانا در همین مثنوی داستانهایی دارد که کلمات رکیکی استفاده کرده. برای مثال داستانی دارد در باره کنیزک، خاتون و خر که بدی و زشتی وآسیبهای گناه را در یک طرف و هالک بودن استفاده از علم ناقص از سوی دیگر نمایش میدهد. از همه اینها گذشته مولانا هنرمند هم هست، که این گروه اجازه دارند خطوط قرمز را بشکنند.

 

Hamishe bidar در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

با عرض سلام خدمت دوستان گرامی: قرآن هم بعضی را هدایت و بعضی را گمراه میکند:
پس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتی ضالست و هادی معنوی
در نبی فرمود کین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مضل
الله الله چونک عارف گفت می
پیش عارف کی بود معدوم شی
فهم تو چون بادهٔ شیطان بود
کی ترا وهم می رحمان بود
این دو انبازند مطرب با شراب
این بدان و آن بدین آرد شتاب
پر خماران از دم مطرب چرند
مطربانشان سوی میخانه برند
به نظر من سخنی که همه کس راهنمایی کند فقط در ریاضیات میتوان یافت, تازه آنجا هم کسانی هستند که را هم بد میفهمند. من این داستان را از زبان جناب الهی قمشه ای شنیده بودم، ولی ایشان آن بوسها را نگفته بودند. در همین داستان که به نظر بی ادبی میرسد جناب مولوی چند درس میدهند:
1) غیبت کار خوبی نیست
2) مواظب زبانت باش
3) بخل خوب نیست
4) در باره مردم زود قضاوت نکن
تازه این ظاهرداستان است، ولی داستان ایشان باطنی هم دارد:
هست مهمان‌خانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیب‌وش
در دلت ضیفست او را دار خوش
جرج برنارد شاو درMan and Superman میفرماید:
George Bernard Shaw, Man and Superman
The reasonable man adapts himself to the world the unreasonable one persists in trying to adapt the world to himself. Therefore all progress depends on the unreasonable man
افراد منطقی خودشان را با دنیا تطبیق می‌دهند. افراد غیر منطقی سعی می‌کنند دنیا را با خودشان تطبیق دهند. پیشرفت بستگی به افراد غیر منطقی دارد.
بآحترام!

 

مسلم در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در محرم:

این شعر را به عینه درهردوران می توان دید و حس کرد و اتفاقاً مستاق های زیادی دارد.و شاعر چه نکته بین ونکته سنج بوده زیرا از روی تعصب خشک وخالی و فقط شعری گفته باشد این شعررا نسروده . روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

محسن در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

به نظر من هم اواز خانم قمر در بیات ترک بر روی این غزل محشره فوق العاده اس

 

ابوطالب در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده:

شعر خیلی زیبایی است. "حله" به معنای محله و کوی و برزن هست. در مصرع دوم بیت دوم "به" و "بر" حرف اضافه هستند. در قدیم معمول بود که متمم یا مفعول گاهاً با دو حرف اضافه گفته می شد. مثلاً: "مر استاد را گفتم ای پر خِرَد// فلان یار بر من حسد می برد" که "مر" و "را" حرف اضافه هستند. مصرع اول بیت سوم در برخی نسخه ها به صورت "سپهرم مدد کرد و دولت وفاق" یا "سپهرم مدد کرد و بخت اتفاق" نیز آمده است. شاه بیت این شعر بیت چهارم و جناس بسیار زیبایی است که در کلمه "کرمان" به کار رفته. "کرمان" اول به معنای شهر و دیار کرمان در ایران هست و "کرمان" دوم به معنای کرم های زیر خاک! البته برای درست شدن قافیه "کرمان خورم" باید به صورت "کرمان خَورَم" خواهده شود.

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

آسان ترین سخن ، سخن بی پرواست
هرآنچه بر زباب می آید رواست، چه هادی چه مضل
خواهش میکنم یک نفر ادیب را برای من معنی کند
دوستان را درین باب رجوع میدهم به اشعار قاآنی در همین گنجور ، که هر سخن غیر اخلاقی را بی پروا می سراید و در آخر می گوید راهیست به سوی خداوند
قاانی هم کتاب دارد ولی پیغمبر نیست
او منجم ، ریاضی دان ، فقیه ، و سخنور و...... است
ولی نه مولوی ادیب است و نه قاآنی
زبان در دهان ای خردمند چیست ؟

 

معصومه در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

جانم فدای آن سخن که برای همه کس هادی باشد
نویسنده ی با شخصیت هرگز سخنی نمی گوید که بعضی را مضل و باعث گمراهی شود
فکرش را بکنید اگر یک جوان بی تجربه بخواند که زن عریان صاحبخانه با غریبه ای در بوس و کنار است و غریبه با بوس و کنار مشکلی ندارد و ادامه می دهد ، به چه حالتی می افتد
عفت قلم شرط اول نوشتن است

 

۱
۳۶۰۶
۳۶۰۷
۳۶۰۸
۳۶۰۹
۳۶۱۰
۵۰۴۷
sunny dark_mode