گنجور

حاشیه‌ها

سیاوش مرتضوی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

«بازما» در واقع دو کلمه با فاصله «باز میا» هست. لطفا اصلاح کنید، سپاس.

محمد تقی صابری در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

استاد گوهری عزیز، با سلام ، از منظر من هیچ ایرادی بر تلاش چهل ساله جنابتان بر فهمیدن یا فهماندن حتی یک واژه از ادبیات کهن ما وارد نیست ، من حسابدارانی را دیده ام که هزاران تومان هزینه میکنند تا یک مغایرت چند ریالی را در بیاودند . و صد البته که عمر شریف حضرتعالی در این چهل سال ، در تحفیفات و تتبعات مفید و ارزشمند دیگری نیز صرف شده است . اما در موضوع ما نحن فیه ، بنده ناچیز در مقام جسارت ، عرایضی چند با جنابتان دارم که اگر عنایت فرمائید شاگرد نوازی فرموده اید : اول : ضمیر اشاره یا اسم اشاره (این ) در ترکیب کزین برتر ....به کدام محصول راجع است ؟ توضیحا عرض میکنم که فردوسی در این بیت ، خدا را به دو مخلوق نه چندان والای او یاد کرده و معتقد است اندیشه بشری ، بیش ازین نمیتواند از مخلوقات کردگاری ، سر در بیاورد . در این باب ، حضرتتان را ارجاع میدهم به ابیات 3545 به بعد از دفتر دوم مثنوی مولوی که از بیان عارفی ربانی ، خود اندیشه را به چیزی نمیگیرد : حاکم اندیشه ام ، مجکوم نی // زانکه بنا حاکم آمد بر بنی // من چو مرغ اوجم ، اندیشه مگس // کی بود بر من مگس را دسترس ؟ // الی آخر . ملاحظه میفرمائید که در مباحث ماورائی ، اندیشه جائی و محلی از اغراب ندارد . آنچه حکیم ما به آن اشاره دارد اندیشه عادی بشر معمولی است که قادر نیست برتر از خلقت جان و خرد ، برای ذات لایزال ، مخلوق برتری را تصور کند . و اگر بخواهد چنین کند یا به چنین مقامی برسد به قول ابوالعلای معری باید همین خرد را به یکسو نهد که میفرماید : الانسان اثنان : ذو عقل بلا دین و ذو دین بلا عقل ، درک چیستی روز نشور ، درک ماهیت وحی ، درک کیفیت خلقت حبرئیل و امثالهم را خرد ما عاجز و ناتوان است . فردوسی در این گزاره ، به حداقل اکتفا کرده و مسلما بر این باور نیست که اندیشه ، محصولی بیش ازین نمیدهد و از آن گذشته ، چون حکیم است ، یقینا بر این اعتقاد نیست که اندیشه ، والاترین عطیه الهی است . ...دوم : در ششمین بیت از همین ابیات آغازین ، میفرماید : نیاید بدو نیز اندیشه راه //که او بر تر از نام و از جایگاه // ملاحظه میفرمائید که همان مطلب مولوی و همان فرموده ابو العلای معری است که به لحاظ سابفه ، میتوان گفت که آنان از فردوسی این مطالب را به وام گرفته اند . با این دو گزینه که عرض کردم آیا تصور نمیفرمائید که همان خوانش همگان ، مورد نظر آن جکیم فرزانه بوده است ؟

امید راهی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

با سلام.
مخاطب بنده آذردیماهی است که نوشته اند عرفای ایران. این حرف شما نشانۀ تعصب است آقا. اول اینکه عرفا هرگز منسوب به سرزمینی نیستند. بقول علامه اقبال لاهوری(رح).
نه هندیم نی ترک و تتاریم.... چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است.. که ما پروردۀ یک نوبهاریم.
عرفا در دامان اسلام حقیقی(نه شیعه و نه سنی) و مکتب قرآن و سنت پرورش می یابند و همه از آل رسول گرامی اسلام اند. با نسبت دادن عرفای بزرگ اسلام که نوعی سرقت ادبی هست، نمیشود یک ملت بر دیگری برتری یابد. ثانیاً زندگی نامۀ حضرت مولانا و سنایی را مطالعه بفرمائید، که حضرت مولانا از ولایت بلخ که در شمال افغانستان واقعست میباشد و ابوالمجد مجدود ابن آدم سنایی غزنوی از ولایت غزنی که در جنوب افغانستان واقع هست میباشد. هنوز مولانا بنام بلخی ملقب است و سنایی به غزنوی. ولی افغانها هیچ گاهی همچون کثیری از ایرانیان سعی نکرده اند عرفای دیگر سرزمین ها را (مثلاً حافظ و سعدی) را بگویند افغانی اند، چون با این قدر گفتن نمیشود کلاه خود را کج بگذاریم در حالیکه در خورجین ما هیچ چیزی هم نباشد. ما وقتی بر یک دیگر برتری میتوانیم داشته باشیم که به فرمودات این بزرگواران عمل کنیم و خط مشی آنها زا طی کنیم. امیدوارم درین طرز تفکر تان تجدید نظر نکنید. ممنون شما.

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

گرامی مهمان
در فارسی با به ” به “ تبدیل می شود و بر عکس
مثال : من و ساقی به هم سازیم { تازیم } و بنیادش بر اندازیم
درین مانا که باهم می سازیم
به جان با آسمان عشق رفتم
به ضرورت وزن به جای ” به “ ” با “ آورده و از تکرار هم پرهیز کرده
مانا باشی

آرش در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

دوستانی که نقد بر استاد شجریان برایشان گران است چرا به حاشیه می زنند یکی اومد گفت و سوال داره چرا چمبر شهوت شده و...شما میگی استاد یگانه آواز و فلانی گفت فیلسوفه و.... اصلا ربطی داره آیا؟؟؟

سید سجاد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

شعر بسیار عالی و حرف مولا امیرالمؤمنین رو میزنه که فرمود موتوا قبل أن تموتوا بمیرید قبل از اینکه بمیرید
کاش در کنار همه معارفی که یاد میگیریم منابع و ماخذی که اشعار دارند رو هم پیدا کنیم

محمد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۱:

چودیدی نا پسندی رابگفتار
تفکرکن به عقل خویش بسپار
اگرزشت است وناهنجارجانم
توازانجام زشتش دست بردار

شاهین به آیین در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود:

بر آن شهریار ، آفرین خوانده ام
نبودم درم ، جان برافشانده ام

محمد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:

و له فی الحشیشیه!

ساقی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

باعرض پوزش ازاساتیدمحترم،حقیر برداشت شخصی خودم را می نویسم وهیچ اصراری برصحت آن ندارم.شایداشتباه کرده باشم امّا نظرمن این است:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ی مارا رفیق و مونس شد
این غزل یکی اززیباترین ودرعین حال بحث انگیزترین غزلیّات حضرت حافظ است.به این سبب که بعضی "دانسته وبعضی نادانسته" ،درتفسیر وبرداشت معنابه خطا رفته وآن را درمدح پیامبراسلام (ص)شمرده اند.
"دانسته" ازاین جهت که این گروه، سخت علاقمند هستند ودوست دارند"حافظ" راکه دارای اعتبارجهانیست،درکنارخود داشته باشند.این گروه گرچه خودبهترازدیگران دریافته اند که حافظ این غزل رادرمدح سلطان ابولفوارس (شاه شجاع) فرموده ،امّا همچنان پای اصرارمی فشارند تا حافظِ دوست داشتنی متعلّق به آنها باشد.!
"نادانسته" ازاین جهت که این گروه هیچ دانش ادبی وتاریخی ندارند وفقط باهدف ِ تصاحب ِ حافظ و اختصاص دادن ِ او به خود وشریک شدن باشهرت واعتبار جهانی او، با استنادبه: واژه هایی مانند"خط ننوشت وبه مکتب نرفت"،دل خوش کرده وبابوق وکَرنا جارمی زنند که حافظ ازآن ِ ماست!مگرهرکس که به مکتب نرفت وخط ننوشت استنادقابل قبولی برپیامبربودن اومی تواندبوده باشد؟!
هردو گروهِ به خطا رفته،اگراندکی تامّل نموده وازخودشان این پرسش رابکنند که راستی چرا حافظ هیچ اسمی ازپیامبر اکرم(ص) دراین غزل نیاورده امّا از"سلطان ابولفوارس" نام برده است؟ به خطای خودپی برده وقانع خواهندشدکه این غزل درمدح پیامبر نبوده است.! انتساب این غزل به پیامبراکرم(ص) جفای نابخشودنی به پیامبر وشاعراین غزل است.
راستی درآن دوره که حاکمیّتِ مطلق اسلام بوده،واغلب نقاط ایران سنّی مذهب بوده اند چرا حافظ اسمی از پیامبر اکرم یا امامان معصوم (ع)نمی برند؟ مگرحافظ ازپیامبر مشخصاً اسم می برد مورد ملامت یا مخالفت کسی قرارمی گرفت،که ناگزیربوده باشد باکنایه ودرپرده سخن گوید.! حافظ که عادت داشته از دوستان وعلاقمندانش ازخواجه قوام الدین گرفته تاشاه شجاع وووو درغزلیّات خودبارها وبارهااسم بِبَرد،به چه دلیل اسمی از پیامبر اکرم(ص) نبرده است؟
پاسخ روشن است.چه مسلمان باشیم چه غیرمسلمان،چه سنّی باشیم چه شیعه، باید بپذیریم که حافظ گرچه درنوجوانی حافظ قرآن واحادیث بوده امّامذهبی باقی نمانده وبعدهادرگذر زمان،تفکّرات جدیدی پیداکرده است.
تفکّرات وجهان بینی حافظ اصلاً درچارچوب شریعت نمی گنجد:
مباش در پی آزار وهر چه خواهی کن
که درشریعت ماغیرازاین گناهی نیست.
درست است که حافظ خواسته" آزار"رابدترین گناه وغیرقابل بخشش معرفی نماید،امّاروشن است که این موضوع: " درشریعت ماغیرازاین گناهی نیست" باهیچ یک ازمعیارهای شریعت تطابقی ندارد.اصلاًمگرحافظ متوّلی ِ"شریعت" است ومگراجازه شرعی دارد ومی تواندچنین فتواهایی صادرکند؟
از منظر حافظ کسی که به نوشیدن شراب و می‌خواری بپردازد برتر از انسانی است که با تظاهر به دینداری قرآن را دام تزویری برای فریب عوام قرار می‌دهد:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
درست است که حافظ می خواسته بگوید ریاکاری بدترازمی خواریست. ولی باید درنظرداشت که ازنظرشریعت این چنین نیست که می خواری ورندی بهتر ازریاکاری بوده باشد! وصدها دلیل ازاین دست وجود دارد که باورهای حافظ فرا مذهبیست وباقاطعیّت می توان گفت که حافظ آزاداندیش بوده وبرای خودش یک مَسلک نو ومکتبی مستقّل ازمذاهب،بنانهاده است.
جنگ هفتاد ودوملّت همه را عذربنه
چون ندیدندحقیقت ره افسانه زدند.
حافظ فقط "عاشق است" واگرازعاشق بپرسی که چه مذهبی داری؟ عاشق پاسخی نداده وفقط به پرسش ما خواهدخندید!
این غزل به استناد تک تک بیت ها که توضیح داده خواهدشددرمدح "سلطان ابولفوارس" معروف به شاه شجاع است .حافظ در این غزل دقیقاً به ابعادشخصّیت آن پادشاه ادب دوست ودانشمندپرداخته و مراحل رشد و نموّ شاه شجاع را به نمایش گذاشته است.
امیر مبارزالدین پدرشاه شجاع ،پادشاهی ظالم وستمگربود.عاقبت ظلم وستم او دامن خود را نیز گرفت و شاه شجاع فرزند امیرمبارزالدین با کودتایی او را از تخت پایین کشید و خود جای او نشست و پدر را کور و زندانی نمود.
برتخت نشستن جوان ادب دوست ِ خوش ذوق وخوش سیما به درخشیدن ستاره درآسمان ظلمانی آن دوره تشبیه شده است.
از آن جایی که شاه شجاع قبل ازبه تخت نشستن، به دور از چشم پدر با حافظ رابطه ی صمیمانه ای داشته وازحافظ در نوشتن و آموزش شعر کمک می گرفته است ،با دست یافتن به قدرت،زحمات اورا ارج نهاده و درقدردانی ازحافظ،اوراانیس ومونس خودساخته است.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
شاه شجاع اگر چه مکتب خانه ندیده ولی از دیگران آن چه آموخته بوده کمتر از مدرسه نبوده است . در تاریخ آل مظفر می خوانیم که امیر مبارزالدین از آغاز کار گرفتار جنگ های داخلی و مخصوصاّ با ابو اسحاق که میانه ی بسیارخوبی باحافظ داشته بوده است و اکثراً فرزندانش در این جنگ ها همراه او بودند و مشاورینی که او را همراهی می کردند در حقیقت در طی سفر شاهزادگان را نیز آموزش می دادند . چنان که گویند شاه شجاع در هفت سالگی به سبب ِ داشتن نبوغ فوق العاده مورد توّجه عام و خاص بوده وپاسخ بسیاری ازعلوم زمانه ی خودرامی دانسته است.
او در هفت سالگی قرآن را همانند ِ اغلب کودکان آن دوره حفظ بود ولی خط و نوشتن را بعداً آموخت . و این که حافظ می فرماید" نگار من به مکتب نرفت و...." واقعیت است . اما بعد ها در خطاطی هم از خط نویسان بزرگ زمان خود شد و شرح کشّاف به خط شاه شجاع سند بسیار با ارزشی از زیبا نویسی این شاه جوان است.
معنی بیت :
محبوب دوست داشتنی من (شاه شجاع) که به مکتبخانه نرفته بود وآموزش رسمی برای خواندن ونوشتن ندیده بود ولی در علوم زمان خود چنان مهارتی داشت که مسئله آموز صدها مدرس گشته وحیرت آنها رابرانگیخته بود.
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
معنی بیت :
همانگونه که باد صبا خود را درراه خدمتگزاری به گل های نسرین و نرگس فدا می کند وآنهارا شکوفا کند ، عاشقان شاه شجاع(سربازان وهواداران) هم به امید دیدن عارض همچون ماهش، جان خود را فدا کردند.
به صدرمصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
صدر:بالاتر
مصطبه : جایی مخصوص برای بزرگان که کمی بلند ترازسطح باشد.
گدای شهر: منظور خود شاعر است.هم ازروی شکسته نفسی وهم به سبب اینکه حافظ درزمان امیرمبارزالدین ازلحاظ اجتماعی ،سیاسی،مالی و....شرایط سختی داشته است. امیرمبارزالدین پادشاه ظالمی بوده وحافظ نه تنها اورا
هرگزمدح وستایش نکرد بلکه بارها به طعنه وکنایه اوراسرزنش و نکوهش نیزکرد.شاعران بزرگی مانندخواجوی کرمانی اورا مدح ها کردند تاجایگاهی دردرباراوبدست آورند.امّا حافظ اگرپادشاهی مثل شاه شجاع یا ابواسحاق یا وزیری مثل تورانشاه رامدح می کرد به سببِ خوی نیک رفتاری ونیک پنداری آنان بود.ضمن اینکه رابطه ی عاطفی وصمیمانه نیزدلیلی مضاعف بر مدح وستایش آنان بوده ودرلابلای مدح،حافظ آنان رابه توسعه ی عدالت وآعطای آزادی وبخشندگی تشویق وترغیب می نمود. امیرمبارزالدین حافظ را به همین سبب درتنگنای سختی قرارداده بود.حال باپیروزی شاه شجاع حافظ ازآن شرایط سخت خارج شده و به شکرانه ی رهایی ازآن تنگنا وتشکّر ازشاه شجاع می فرماید:
دوست(شاه شجاع) اکنون مرا در جایگاه والایی قرار داده است ، ببین که من ِگدای شهر، بزرگ مجلس شده وبرمصطبه تکیه زده ام .
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابو الفوارس شد
معنی بیت :
حافظ ازاین به بعد، اندیشه ی به دست آوردن آب حیات راکه خضر واسکندر درپی آن بودند ازسر بیرون کرد.به این امید که جُرعه ای ازجام سلطان ابوالفوارس نصیبش شود. جرعه ای ازشرابی را که شاه شجاع می نوشد اگرنصیب حافظ شود بهتر وباارزش ترازآب حیات است.
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
معنی بیت:
خانه ی طرب ونشاط و شادمانی(دل)ازاین به بعد آبادان خواهد شد، زیرا معماری ومهندسی آن را کمان ابروی یار من( شاه شجاع) بر عهده گرفته است. ساختمانی که مهندسش شخصی چون شاه شجاع باشد خراب نخواهد شد . منظور این است که دوران امیر مبارزالدین تمام شده است و دوران شادی و شَعف جای آن را فراگرفته است .
لب از ترشّح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
خطاب به شاه شجاع است.:محض خاطر خدا آن قطراتِ وسوسه انگیز مِی راکه از روی لبانت می چکد پاک کن که دل من هم با دیدن آن به وسوسه ی هزاران گناه می افتد.
ازفَحوای کلام پیداست که بابه تخت نشستن شاه شجاع، وسرنگونی امیرمبارزالدین،پادشاه متعصّب وستمگر، همه جاراجشن وسُرور وشادمانی فرا گرفته است.حافظ بیشترازهمه شادمانست.
کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
کرشمه :نازوغمزه و اشاره ی چشم و ابرو، ازمنظرعرفان به معنی تجلّی جلال است. دلربایی و جلوه گری تو(شاه شجاع) چنان عاشقان را سرمست وشادمان کرده که علم و عقل از کف داده اند.
دوران مصلحت گرایی وعقل ورزی تمام شده ودوران عشق ونشاط وسرمستی آغازشده است.
چو زَر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
دولتیان : نیک بختان و بزرگان حکومتی(منظورشاه شجاع واطرافیانش)
طلا برای هرکس گرانبها و ارزشمند است ،اشعار من نیز به یُمن اینکه مورد پذیرش ِ حکومتیان(شاه شجاع ویارانش)واقع شده، همچون طلا گرانقدر وباارزش شده است.شعرهای من درحدّ ارزش مس بودند،ازوقتی که موردتوّجه دولتیان شده تبدیل به طلاگردیده است.
زِ راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مُفلس شد
عنان بگردانید: راه را کج کنیدو برگردید
مُفلس : بی چیز ، تهیدست
این بیت تنها جایی است که حافظ به نرفتن به میکده را سفارش می کند می فرماید : دوستان از پرداختن مداوم به میگساری ورفتن به میکده ها منصرف شوید که حافظ همه ی هستی اش را در این راه از دست داد.
البته دراینجا نیز به هیچ پیامد منفی ازمی ومیکده اشاره نمی کند فقط چون هزینه اش زیادبوده،به دوستانش سفارش می کند که به میکده نروند. بنابراین ازیک زاویه ،می توان گفت که حافظ رفتن به میکده وشرابخواری رانکوهیده نمی داند بلکه چون هزینه اش زیاداست می فرماید ای دوستان عنان بگردانید که اگربروید وطعم شرابخواری رابچشید دیگرنخواهید توانست دست بردارید.
براستی که دیوان خواجه ی شیراز، جعبه ی اسرارآمیزیست که راز ِ سربه مُهرش تاکنون ناگشوده مانده وبنظرچنین می رسد که همچنان نیزخواهدماند .
این رند راه نشین کیست که ساکنان حرم ستر ِعفافِ ملکوت با او باده ی مستانه می زنند و اوازمناعت طبع سر به دنیا و عقبی فرو نمی آرد ؟!
رندی که شعرش در زمان آدم ،در باغ خُلد ،رونق دفتر نسرین و گل است و این همه لطیفه های عجب زیر دام و دانه ی اوست !
پیر مغانش کیست که سجّاده را به می ِ رنگین می خواهد و درویشان درگاهش گنج را از بی نیازی خاک برسر می کنند !
هم او که نازبرفلک وحکم برستاره می کند،چگونه وقتی باپادشاهی مانند شاه شجاع، که رابطه ی عاطفی بااوداردجُرعه نوشی اورابه آب حیات ترجیح می دهد واین چنین درتوصیف اوعاشقانه ترین غزلش رامی سُراید! ودرجایی دیگردرپافشاری بر باورهایش ومبارزه با ریا وتزویر تاپای چوبه ی دارمی رود، وتکفیروتبعیدبرجان می خرد.!
حافظ نهادِنیک توکامت برآوَرد
جانهافدای مردم نیکونهاد باد.

نادر.. در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:

بله دوست جان
تا دلبستگیمان و عشقمان محدود به کسانی یا چیزهایی به خصوص باشد - حتی محدود به خدای دروغین ساخته ذهن- ، خدایی نشده و مشمول این غیرت و تبعات روشن گر آن خواهیم بود .. و عمومیت داشتن این عشق به معنای راستین و حقیقی، و حس نکردن هرگونه استثنا از درون، خدایی شدن است و .... ناگفته بسیار است و مجال اندک..
سپاسگزارم از محبتتان، شادم به حضور آگاهی بخش و گرمتان در این جمع با صفا.. و من هم امیدوارم همواره تندرست و دلشاد باشید

khayatikamal@ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۶۰:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6688

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷:

اختیار دارید بابک گرامی
تا آنجا که من می دانم ما دست کم دو بابک فعال داریم، یکی بزرگسال تر و گریز پای ترو آگاه به تاریخ ایران باستان، دیگری جوانتر و بی پروا تر و باالطبع پی گیر تر!
درست می گویم؟
شما کدامیک هستید؟؟

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:

امید که کسالت برطرف شده باشد.

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:

نادر جان
آن گمان درباره مولفه حسادت از آنجا در ذهنم پدید آمد که دوست گرامی مهدی کاظمی در برداشت خود از بیت :
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
فرمودند بازرگان خود را چنین دلداری میداد که خداوند به سبب غیرتش طوطی را از من ستاند چون من مشغول به غیر او بودم!
مگر اینکه این نیم بیت ناظر به مطلب دیگری باشد.

امیررضا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

از این شعر زیبا معلوم میشه که انسان تو این دنیا روح نداره بلکه تو این دنیا نفس داریم و بعد از اینکه مردیم روح پذیر میشیم
دقیقا مثل آیه های قرآنه

کسرا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » ترجیعات » ترجیع سوم:

از زیبایی این اثر هر چه که گویم کم است ...

مهدیه در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷:

بله عذرمی خوام که شمارو بایکی از همکاران خودم در چند سال پیش اشتباه گرفتم.به دلیل اینکه شما طرز صحبت کردنتون شبیه ایشون بود وهمچنین شباهت ها ودلایل دیگری هم وجود داشت این اشتباه رخ داد بازهم ازتون عذرمی خوام.

وفایی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۶:

از دو عالم متفاوت سخن می گویند : عالم اشراق و نور و نزدیکی به خداوند ، و جهان ظلمت و تاریکی . اما اگر صحبت از اصالت است که همه از یک اصالت هستیم . ریشه و اصالت همه کس و همه چیز از خداوند است . حتی شیطان هم روزی یک فرشته بوده !
وقتی سالک راه حق ، سالها به تزکیه نفس می پردازد و وجودش را از تمام بدی ها پاک می کند ، لایق فیض می شود . آنگاه نور اشراق بر جان او می تابد و در این زمان ، او دارای بینش ، درک و نگاهی جدید و متفاوت به همه چیز می شود . این همان مفهوم "تولدی دوباره" است که حضرت عیسی علیه السلام فرموده اند : تولدی دوباره در ملکوت خداوند . و همان مقام امن و سکینه ای است که تمام پیامبران و اولیا الله برای تبلیغ آن از جانب خداوند آمده اند :
" ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا یحزنون "
ترس و غم واندوه وخشم و ... را به جان اولیا الله راه نیست چون ایشان عشق و عدالت خداوند را دیده اند . چون حقیقت را دریافته اند و چون حضور و فرمانروایی مطلق خداوند بر عالم را درک کرده اند ، سراسر شعف و شور و نور و عشق و ایمان و قدرت و ... شده اند . دردها و غم ها از جان عارف رخت بر می بندد چون عارف دیگر می داند که تمام دردها و غمهای پیشین او ، به دلیل آن بوده که هنوز شیطان ، روح او را ترک نکرده بوده و هنوز صافی نشده بوده...
هیچ انسانی نمی تواند ادعا کند که دردهایش صرفا درد مردم است ! دردهای ما از درون خود ما نشات می گیرد : از تاریکی های روح مان ، از جهل هایمان و از تزلزل در ایمان مان .
من شخصا نه دکتر امین پور را می شناسم ، نه خصومتی با ایشان دارم و نه اصلا ایشان را دیده ام . اما اینکه من ایشان را شاعر عامی خواندم چون ایشان با نخوتی پوچ ، ادعا می کنند که فقط و فقط ایشان یک نفر هستند که برای مردم غصه می خورند ! یعنی تمام مردم زمانه فقط و فقط غصه خودشان را می خورند و تنها ایشان یک نفر هستند که فقط دارند غصه مردم را می خورند !!
در همین شهر تهران ، من بی شماران بی شماران مردم مهربانی را می شناسم که برای مردم دیگر غصه می خورند و آرزو می کنند که بتوانند برای تخفیف آلام دیگران کاری انجام دهند . من شعر دکتر امین پور را نوعی توهین به این بزرگواران ، و انکار و خوار شمردن نیات پاک این مردم خوب می دانم .
در ضمن عامی بودن ، حرف بدی نیست . عامی یعنی غیر عارف . من خودم را هم بسیار نادان و کم سواد می دانم . ولی هرگز به خودم اجازه نمی دهم که بگویم :
" فقط من خوبم " !!

بهداد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

با سلام به دوستان عزیز.در مورد انتصاب این شعر به کدام شخص یا خدا گفته های زیادی مطرح شد.من از دید خودم میگم که این برای یک انسان بیان شده.با بعضی رد پاهایی که توش شعر گذاشته شده روایات درباره امام علی بیاد آورده میشه.مثلا اینجا: "عجب میر شکاری تو" یا "امیر بی‌گزندی تو" یا "ز بی‌خشمی و بی‌کینی، به غفران خدا مانی" یا "همه شاهان چو سرهنگان غلامند، و توسلطانی" ( داخل پرانتز، جالبه خود مولانا اینجا میگه اگه این معما حل نشده در ترجیع بعدی روشنترش میکنه! "بدین مفتاح کآوردم، گشاده گر نشد مخزن کلیدی دیگرش سازم، به ترجیعش کنم روشن) یا "تو خندان‌روتری یا من؟ کی باشم من؟ تو مولایی" یا "چو تو آیی، بنامیزد، دوی از پیش برخیزد" (در مورد تفسیرهای مختلف از قران و قران ناطق بودن) یا "سلام علیک ای دهقان، در آن انبان چها داری؟" یا "اگر کوه احد باشد، بپرد از سبکساری"چه شاهست آن، چه شاهست آن؟ که شادی سپاهست آن...سلام علیک بی‌پایان، بر آن کرسی جباری" .................البته خود مولانا در مورد شمس تبریزی در اشعار دیگرش داره که جلوه ای از ذات خداست.هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد... دل برد و نهان شد.... و ادامه شعر که میرسه به اینجا...تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد...دارای جهان شد.پس شمس رو هم جلوه ای از امام علی و امام علی رو جلوه ای از خدا میدونسته.اینکه نگاه انا لحقی رو در شعرهاش بازتاب میده."آنانکه طلبکار خدایید خود آئید..بیرون ز شما نیست شمایید شمایید." پس همه اینها بر میگرده بوجود خدا.اونجا که میگه "عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی" عرفایی مثل حضرت مولانا به این اعتقاد داشتند که خود انسانها اگر صفات زشت و نفسانی رو در خودشون بکشند میتونند مثل حوای قند دنیا رو شیرین و شکرین کنند.دم استاد چاووشی هم گرم با این ترانه های بسیار زیبا و پر از طرب و دست افشانیشون که حس رقص سماع رو به ما منتقل میکنند.امیدوارم دیگر اشعار سماعی حضرت مولانا رو که کم هم نداره رو هم اجرا کنند طرب انگیز تر و دست افشاتر مثل خود مالانا.

۱
۳۴۰۸
۳۴۰۹
۳۴۱۰
۳۴۱۱
۳۴۱۲
۵۴۷۳