فرشید در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۷:
و گمان میکنم که انوری صحیح می باشد
فرشید در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۷:
با درود خدمت شما این رباعی در قسمت رباعیات عنصری به شمار0 39 نیز آماده لطفا مشخص فرمایید این رباعی از کدام بزرگوار است
۷ در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۲:
چه ترانه خرانه زیبایی!به به چمنزارت آباد
تا باد چنین بادا
شیرین غفارخانی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
دقیقا این معجزه ی اشعار و ابیات جناب حافظ است که میشود بیشمار معنی و تفسیر از آنها برداشت کرد.
یونس در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۷:
دکتر شفیعی در حاشیه این شعر مولانا نوشته اند: "این غزل تصویری است از حالت انسان در برابر مرگ. عملا هجای انسان است و غرور او. در تمامی کلمات قافیه برای تحقیر از صیغه تصغیر استفاده شده است. میر دروغین انسان است و مجموعه تعلقات مادی او"
سجاد ناطق در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶:
«به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند ......» بارقه هایی از پارتی بازی در دوره سعدی
احسان در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
بنده صرفاً در خصوص بیت اول میخواستم نقل قولی بکنم از نوشته ایی که قبلا خوانده بودم و بنظرم با معنای بیت اول هماهنگی دارد.
«اکثر متدینان طول تاریخ فکر میکنند که دینداری کشتیسواری است و نمیدانند که نوعی شناگری است. [...] وقتی انسان خود را سوار کشتی میبیند، تصور میکند کشتیسواران اهل نجاتاند، مگر به حسب تصادف و کسانی که سوار کشتی نیستند و بر موج سوارند غرق خواهند شد، مگر به حسب تصادف. روانشناسی افراد داخل کشتی این است که بنا بر قاعده به ساحل میرسیم، مگر اینکه تصادفی رخ دهد و آنهایی که بر موجها سوارند و شنا میکنند بنا بر قاعده غرق میشوند، مگر اینکه برحسب تصادف نجات یابند. مسلمانانی که تلقیشان کشتیسواری است گمان میکنند مسلمانانِ اهل نجاتاند، مگر آنکه تصادفی رخ دهد و آنهایی که مسلمان نیستند اهل غرقشدناند، مگر آنکه تصادفی رخ دهد. [...] وقتی شناگر باشید، فقط با شناکردن امید به نجات دارید و نه با هیچ کار دیگری. بنابراین، همهٔ شناگران همّ و غمّ واحدی دارند و آن شناگری است.اما کسانی که سوار بر کشتیاند هرکدام کار مختلفی انجام میدهند؛ یکی رادیو گوش میکند، یکی روزنامه میخواند، یکی میخوابد، یکی آواز میخواند، یکی غذا میخورد و ... . آنها دلمشغولی واحدی ندارند، زیرا همه سوارند و میگویند هر کاری در کشتی انجام دهیم مهم نیست، زیرا در کشتی هستیم. متدینانی که چنین تلقیای دارند و خود را مالک حقیقت میدانند به اینکه سوار کشتی نجاتاند دل خوش دارند. اما شناگران این طور نیستند؛ آنها فقط یک همّ دارند و آن شناکردن است. اگر از شناگری غافل شوند، غرق میشوند.» (ملکیان، 1394: 244)
بنظر این حقیر، حضرت مولانا با بیت اول بحر در کوزه گنجانده و به دو بیت قصه ایی نقل کرده طویل.
جسارت بنده رو ببخشید که در حضور اساتید اطاله کلام کردم
زیبایی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - دریغاگویی از نااهلی روزگار:
خیلی زیباست
یونس در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷:
درود
مصرع "گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم" صحیح نیست و باید به شکل "گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنی" باشه
موحدی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۰:
در بیت اول، انتهای مصراع دوم، باید مأمن باشد نه مؤمن.
۷ در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰:
دامن ازو در کشیدم و مهره برچیدم
در اصل مهره مهر برچیدم:بند مهر را بریدم،بی خیالش شدم
مهره در زبان فارسی و ادبیات کاربرد زیادی داشته است و بیشتر برای پیوند مهر و جلوگیری از گزند به این مهر
از داستان رستم و سهراب که مهره مهر کارگر نشد:
به بازوم بر مهره ٔ خود نگر
ببین تاچه دید این پسر از پدر
چو بگشاد خفتان و آن مهره دید
همه جامه بر خویشتن بردرید.
تا فروش همه گونه مهره مار(افعی) که از دیرباز بازار داغی داشته است.خریدار این مهره ها هم بیشتر دختران هستند از دیروز تا امروز
ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم
افعی تو دام دیو مهره ٔ تو مهر جم
هرکس از مهره ٔ مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
حافظ
نوای عشق در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
این غزل داستان حقیقی زندگی من هست.هر بار که خوندمش امکان نداشته اشکم به یاد نامردی روزگار و رفتن یار جاری نشه...آخ که چه کشیدم در این دنیای نامرد
مهدی نمازی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مسمطات » جمهوری نامه:
در بیت: تقلاها نماید اندر این بین/ جلنبر زادۀ شیخ العراقین
مقصود از شیخ العراقین، همان شیخ العراقین مازندرانی، فقیه و حکیم و روحانی مشروطه خواه ایرانی است که جلنبر زادۀ او همان فرزندش، یعنی زین العابدین رهنما است که علیه رضا شاه فعالیت می کرد و مغضوب وی بود. در بند پیشین نیز، بهار به این رهنما اشاره کرده و گفته است: از ایران رهنما گشته روانه...»
جلنبر نیز به ضم جیم و لام و با، به معنای شخصی است که لباس مندرس و پاره بر تن دارد.
سعید اسکندری در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - نیز در مدح اتسز:
بیت35 به بیت احزان صحیح است.
سعید اسکندری در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - نیز در مدح اتسز:
بیت 12 به باغ و راغ احتمالا صحیح است
... در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۷:
تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون...
سعید اسکندری در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - نیز در مدح اتسز:
یت 8 کرد تنم را صحیح است.
انشاالله در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲:
سلام...برای بامولانابودن کافیست به دو چشم سر چشم دل بیفزائیم
اندکی.......صبر....سحر...نزدیک..است تزدیک به قدر پلک زدنی
انشاالله
آناهیتا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:
صحنه ای که من تصور و معنی می کنم:
عاشق خودشو رسونده جلوی معشوقش، چه مادی چه اعلا علیین... و اینچنین گفتگو بین اونها پیش میره
معشوق نظری بهش انداخته و گفته: از کجا هستی؟ چقدر آشفته ای؟ پریشانی؟ که عاشق پاسخ میده: من غریبم( شاید تو منو نمیشناسی) ام تو برام آشنا ( تو در شهر آشنای همه ای، شاید از شدت حسن، شاید از شدت کرم، شاید از صفت رحمانیتت...)
معشوق میگه: خب دنبال چه هستی ؟ چی می خوای(سر چه داری) درحالیکه حالتت میگه اصلا از خودت بیخبری .. پاسخش: فقط آمدم گدای خونه تو باشم ... ینی چیزی نمی خوام، برنامه ای ندارم، دنبال عمامه نیستم و غرور که بگم مرد خدا شدم و سربلندی بگیرم، یا دنبال اینکه از تو چیزی بدست بیارم نیستم / حتی برای معشوق زمینی
معشوق میگه برو از بند هر چی که هستی دربیا، نیای پیش من به اینکه کیستی و پدرت کیست و موفقیت در زندگی چه ها کسب کردی ببالی، نیای حتی ذره ای جلو من "فلان دارم " و چنان کردم" و " چه ها دیده ام" کنی... پاسخش: با مستی از همه اینها رها شدم... مستی یعنی شرابخواری ، کاری که زهاد و پارسایان همیشه طرد و تحقیرش می کنن، انتخاب شده برای اینکه بگه من اینچنین خودمو خرد کردم، دیگه نمیام ببالم به هیچ یک از داشته هام.... پس ای معشوق خیالت راحت باشه که خودمو هیچ کرده ام...
حالا معشوق کمی دلش نرم شده اما بازم انگار تاکیدی می کنه:
یادت باشه یک جو ارزش نداری، اگه برای من ادای دینداری و پاک بودن و خرد و عاقله مردی دربیاری، - همه چیزهایی که شخص رو به خوب بودن خودش غره می کنن- که پاسخش واضحه...
همیشه در فضای صمیمی یک عاشق و معشوق ، معشوق خوشش میاد بدونه چطور بوده، می پرسه: حالا بگو ببینم ، ما ( معشوق غرور و بزرگی و برای خودش می دونه به خودش ما خطاب می کنه) چطور دلبری هستیم ، وصف خودمو برای خودم بگو...
که وقتی عاشق براش وصف می کنه که تو مثل یک کوه گل بودی در یک جشن، بازم خیلی راضی نمیشه و میگه:
من مثل یه ترنجم که در هستی جا نمی شم...
ترنج در ادبیات خیلی معانی داره ، یکی از عمیق ترین نشانه ها هم هست، ترنج نشانه ای هست که در هنگام به تخت نشستن در دست شاهان بوده، ترنج نشانه ای از زمان و گردش چرخ هست، و همچنین خودش به خاطر پیچ و تابش، نشانه ای از بازگشت همه چیز به سوی خدا و یکی بودن همه چیز با آفریننده هست..
همچنین ترنج یک ماندالای اساطیری است، و نماد تمامیت است. به نوعی به مرکز روانی شخصیت اشاره دارد.
معشوق میگه: من تمام آگاهی ام، تمام عشق ام، تمام مفاهیم خود منم
بعد میگه: حالا من که این تمامیت ام، تو که در مقابل من مثل یک غبار در مقابل خورشیدی، چه شده که به فکر عشق با من افتادی...
که دیگه پاسخش مشخصه...
واقعا زیبایی این غزل پایان نداره، ممنون از گنجور
فرشید در ۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۰: