گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

خلاصه چه "راه" باشد و چه "رای" فرقی ندارد.
"راه"را اگر به معنی "آهنگ" بگیریم معنی درست بدست می آید و با "رای" یکی میشود.

محمدامین مروتی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۱ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم مر زید را کی این سر را فاش‌تر ازین مگو و متابعت نگهدار:

وحی و عرش رحمان
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر اول می گوید هم خداوند و هم ملائکه و هم علما بر تداوم و ابدی بودم خداوند شهادت می دهند ولی همه این گواهی ها در یک مرتبه نیستند این که قران این سه شهادت را با هم می آورد بدین دلیل است که هر گوشی شنوندة شهادت خدا نیست. برای عوام باید علما و برای علما باید ملائکه شهادت دهند. چنان که چشم خفاش یا انسان دچار آبریزش چشم نیز امکان دیدن نور خورشید نیست:
یشهد الله و المَلَک وَ اهلُ العلوم
انّهُ لا ربَ الّا مَن◦ یَدوم
چون گواهی داد حق، کی بود ملک
تا شود اندر گواهی مشترک؟
زان که شَعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دل های خراب
چون خفاشی کو تفِ خورشید را
بر نتابد، بّسکُلَد اومید را
پس ملائک نیز تجلی نور خورشید و نایب نور خداوندند:
پس ملایک را چو ما هم یار دان
جلوه‌گر خورشید را بر آسمان
کین ضیا، ما زآفتابی یافتیم
چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
این که در قرآن ملائک دارای دو و سه و چهار بال توصیف شده اند بدان معناست که آن ها نیز مانند ما و مانند اهلّة مختلف ماه، در مراتب مختلف معرفتی قرار دارند:
چون مَه نو یا سه روزه یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
زَ اجنحه ی نورِ ثُلاثَ او رُباع
بر مراتب، هر ملک را، آن شعاع
همچو پرهای عقول اِنسیان
که بسی فرقستشان اندر میان
پس قرین هر بشر در نیک و بَد
آن ملک باشد که مانندش بُود
چشم اعمش چون که خور را بر نتافت
اختر او را شمع شد تا رَه بیافت
چنان که پیامبر هم فرمود صحابه من مانند نجوم شما را هدایت می کنند:
گفت پیغامبر که اصحابی نجوم
رهروان را شمع و شیطان را رُجوم
مولانا در اینجا تفسیری مبتکرانه از ماهیت وحی به دست می دهد که سروش در کتاب "بسط تجربة نبوی"، بدان عنایت دارد. خلاصه سخن او این است که ارتباط با خدا برای مردم عادی و عامی باید با واسطه باشد چون تاب نور آفتاب را ندارند. چنان که اعمش یعنی کسی که آبریزش دارد به واسطة این بیماری قادر به دین نور نیست. پس مطابق حدیث، اصحاب نسبت به زمین و زمینیان به مثابة ستارگان و پیامبر به مثابه ماه اند. اما حدیثی هم داریم که عرش رحمان قلب انسان مومن است. اگر مومن به جایی برسد که خداوند در قلبش خانه کند، آنگاه بدو هم وحی مستقیم می شود:
هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور،
کو گرفتی ز آفتاب چرخ، نور؟
کی ستاره حاجَتَستی ای ذلیل،
که بُدی بر نور خورشید، او دلیل؟
ماه همان پیامبر است که می گوید من هم مثل شما بشرم با این تفاوت که به واسطة ثیقل دل، به من وحی هم می شود:
ماه می‌گوید به خاک و ابر و فَی:
من بشر بودم ولی یوحی اِلَیّ
چون شما تاریک بودم در نهاد
وحیِ خورشیدم چنین نوری بداد
ظلمتی دارم به نسبت با شموس
نور دارم بهرِ ظلماتِ نفوس
من پیامبر به زبان تو سخن می گویم چون تاب نور وحی را نداری:
زان ضعیفم تا تو تابی آوری
که نه مردِ آفتاب انوری
تو بیماری و تاب خوردن عسل نداری. لذا من عسل را با سرکه و آب و روغن را با هم قاطی می کنم تا جگرت و هاضمه ات تحمل آن را داشته باشد:
همچو شهد و سرکه در هم بافتم
تا سوی رنجِ جگر ره یافتم
چون ز علّت وا رهیدی ای رهین
سرکه را بگذار و می‌خور انگبین
اگر دلت معمور و آباد شود؛ عرش رحمان و خانه خدا می شود:
تختِ دل معمور شد پاک از هوا
بین که الرّحمن، عَلَی العرش، اِستوی
حکم بر دل بعد ازین، بی واسطه
حق کند چون یافت دل، این رابطه
این سخن پایان ندارد زید کو
تا دهم پندش که رسوایی مجو

محمدامین مروتی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم:

حکمت خموشی و سرّ پوشی و معنای ایمان به غیب
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر اول مثنوی یکی از دلایل رازداری عارفان را این می داند که اگر همه چیز فاش شود دیگر کسی خدا را بنده نیست. چون عاقبت همه معلوم می شود و حکمت خوف و رجاء از بین می رود. قیامت روز حقیقی تبلی السرائر و فاش شدن همه رازهاست و اقتضای سناریو و سنت خداوند در عالم مادی، برقرار ماندن خوف و رجاست. لذا پیامبر به زید که قیامت و احوال اهل قیامت را به عیان می دید، می گوید از فاش گویی بپرهیز و بر لگام ناطقه ات مهار بزن و عنان زبان در کام درکِش تا پرده های غیب پاره نگردد:
این سخن پایان ندارد خیز زید
بر بُراق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضِح آمد عیب را
می‌دراند پرده‌های غیب را
خدا می خواهد عاقبت کار در غیب بماند پس آن را جار نزن و بگذار هر کس به عمل خود امید داشته باشد و از سوء عمل خود خوفناک باشد و عبادات و دعاها تداوم یابند:
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بران، بر بند راه
تگ مران درکِش عنان، مستور بِه
هر کس از پندار خود مسرور به
حق همی‌خواهد که نومیدان او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم به اومیدی مشرّف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پسِ این پرده پرورده شود
چون دریدی پرده کو خوف و رجا،
غیب را شد کر و فری بر ملا
مگر نه این که متعلق ایمان امور غیبی و نادیده است. ایمان پس از رویت که ارزشی ندارد. مهم این است که از فرط اعتماد به حق به او و سخنانش ایمان آوری:
یومنون بالغیب می‌باید مرا
زان ببستم روزنِ فانی سرا
سربازی که مرزها را حفظ می کند بی آن که در حضور شاه باشد، ارزشش به مراتب بیشتر از سربازی است که دائما در دربار شاه را می بیند:
بندگی در غیب آید خوب و گَش
حفظِ غیب آید در استعباد ، خوش
کو که مدح شاه گوید پیشِ او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو؟
قلعه‌داری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایه ی سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
غایب از شه، در کنار ثَغرها
همچو حاضر، او نگه دارد وفا
پیش شه او بِه بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذرّه حفظ کار،
به که اندر حاضری، زان صد هزار
به همین دلیل طاعت در دنیا مهم است نه در قیامت:
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعدِ مرگ، اندر عیان، مردود شد
پس ای زید بنا به حکمت الهی لب فرو بند و رازهای غیبی را فاش مگردان:
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
نکته مهمی که از این بحث مولانا مستفاد می شود، معنا کردن ایمان به نحوی نامتعارف است. ایمان برخلاف مشهور، نوعی اعتقاد و توثیق نسبت به غیب نیست بلکه نوعی اعتماد و امید به بشارت دهنده آن یعنی پیامبر و خداست. این نکته ای است که در علم کلام جدید و نزد امثال مصطفی ملکیان و سروش نیز موضوعیت دارد. ایمان هم عنان شک است و آنچه از مومن شک زدایی می کند نه علم به غیب که اعتماد و توکل بدان است. مومن به پیام آور وحی اعتماد می کند بدون آن که از آن سوی پردة غیب باخبر باشد و کل ارزش ایمان در همین اعتماد است. به همین دلیل کلمه ایمان از ریشه امن به معنی اطمینان و اعتماد است. پیامبر امین است یعنی محل اعتماد است. در محاورات روزانه هم ما نمی گوییم ایمان دارم امروز جمعه است چون جمعه بودن یک خبر است و حاکی از غیب نیست ولی می گوییم به قیامت ایمان دارم یعنی به امر نادیده فقط به واسطة اعتمادی که به پیامبر به عنوان یک انسان امین دارم. یا به فرزندمان می گوییم ایمان دارم که در فلان آزمون قبول می شوی یعنی به تو اعتماد دارم نه این که از قبول شدنت خبر دارم.

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

البته شاید هم در اصل چنین بوده باشد:
چون زن رای بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
که هیچ دور از ذهن نیست.

نیکومنش در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

درود بیکران بر دوستان جان
_روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
یاد ان روز به نیکی باد که در مجلس بزمی به همراه دوستداران و هم کیشان مذهب عشق به یاد وصل محبوب ازلی با هم حلقه انس گرفته بودیم
2_کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
یاد مفارقت ان روز چنان غم سنگینی بر سینه ام فرود اورده است که کام وجودم را چون زهر از تلخی پر کرده است و تنها یاد ان مجلس و بانگ نوشا نوش دوستداران جان جهان که به هنگام حلقه انس به یاد محبوب باهم سر می دادیم و جام وجودمان را از می یاد او پر می کردیم از بار غم جدایی ان روز می کاهد
3_گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
هر چند که ان روز به یاد ماندنی گذشته و ان مجلس انس دیگر تکرار نمی شود و ان دوستان الان نیستند ولی من هر روز ان روز و ان حلقه انس را
را هزاران بار یاد می کنم
4_مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
داستان ان روز این است که منِ مبتلا به درد عشقِ گرفتار دام بلای دوست، با استعانت جمعی از دوستان حقیقت جو به مجلسی خوانده شدم که گره از مشگلات من باز کرد
5_گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
ان مجلس در حواشی زنده رود(زاینده رود)ودر یکی از عمارت های
باغ کاران اتفاق افتاد و همچنان تا امروز چشمانم از حادثه ان روز چون صد رود اشگ ریزان است ولی با این حال یاد ان روز ان مجلس و ان مکان همچنان تسلی خاطرم هست
_راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
ماجرای ان روز به یادماندنی چون رازیست برای حافظ که بعد از این فاش نخواهد شد وصد دریغ و افسوس که ان منعم عشق و رازداران عشق اکنون نیستند
سربه زیر و کامیاب

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
در نیم بیت نخست "بزن" به "راه" برمیگردد:
چو زن راه بازار گیرد راه او را بزن یعنی مگذار این راه را برود و این کار عادی شود.جلوی رفتن او به بازار را بگیر ناسلامتی تو مرد خانه ای

سورنا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۳:

این شعر توسط محسن نامجو در قطعه ای به نام خشم کردم به زیبایی اجرا شده است.

سینا ص در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۲۱:

بسیار دلنشین و تاثیرگذار. به ویژه بیت دوم که حامد خیلی قشنگ حس ان را منعکس کرد. احساسی را که در توصیفش باید سطرها می نوشتی را در عین سادگی و شیوایی در یک بیت می توانی بیابی.

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۴:

عشق هم چون کیمیا است که تغییر اساسی‌ و ماهوی در انسان پدید می‌‌آورد اما عشقی‌ که از شمس به دل‌ قرار بگیرد و بنشیند و دل‌ از او بی‌ قرار یا عاشق شود
خار را به گل مبدل میکند وقتی گل بر روی آتش برود به گلاب تبدیل می‌‌شود ولی وقتی خار به آتش برود می‌‌سوزد و دود می‌‌گردد
مهم‌ترین راز عشق این است که انسان بدون عشق در همین جهان تمام می‌‌شود و مشکلات دنیا او را از پا در می‌‌آورد و یا به عبارتی همه وجودش صرف این دنیا و گرفتاری‌های آن‌ می‌‌گردد و پایان می‌‌یابد
اما عاشق به دنیای عشق تعلق دارد و این دنیا جاودانه است و رمز و راز خود را دارد
آنکه به دنیای عشق پای گذارد از پنهانی خلاص می‌‌گردد و به دنیای آشکاری که همه چیز در آن‌ روشن است پای می‌‌گذارد
همه پرسش‌های او به پاسخ و همه نیاز‌های او به افتخار او مبدّل می‌‌گردد

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۳:

در مکتب عشق جلال دین سخن از نویی است بر عکس مکتب‌های دیگر که قوانین خشک و ثابت دارند
آنها مدتی سپری می‌‌کنند تا به یک روز عید برسند حال آنکه انسان توانائی آنرا دارد که در یک دم دو بار نو شود و خرم گردد
عنکبوتان که اشاره به کسانی است که به دنبال فریب و تغذیه از دیگران هستند تکه خشکیده مگسی را تا مدت‌ها غذای خود می‌‌کنند، صائب می‌‌گوید
نیست از عزلت غرض زهاد را جز صید خلق عنکبوتان را مگس در غار پنهان کرده است
جهان نیازمند افرادی است که معنی‌‌های نو می‌‌آورند و جهان با آنها نو می‌‌شود
امروز انسان‌های عاشق هر روز تعریف جدیدی از عالم می‌‌کنند
جهان هم موجودات نو پدید می‌‌آورد ولی در طول هزاران سال و با ترکیب کردن‌های بسیار عناصر و ترکیبات شیمیایی زیاد ولی انسان می‌‌تواند هر عنصری را به تنهائی شناسائی کند و خواص منحصر به فرد آنرا شناسایی کند اینکه اکسیژن چیست هیدروژن کدام است و کربن چه نقش ویژه‌ای در به وجود آمدن موجودات زنده دارد
طلا دارای چه خواصی است و آهن چیست و چه اهمیتی در پیدا شدن سیّاره زمین دارد از دل‌ خورشید
و مهم تر آنکه هر انسانی‌ به تنهائی چه نقشی‌ در هستی‌ دارد و می‌‌تواند داشته باشد و یگانه هستی‌ باشد
بس کن‌ تا همین نان‌ها ترید شود و خورده شود هر چند از این تنور دائماً نان‌های تازه به تازه بیرون می‌‌آید

داروگ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

درود. در نسخه ای که نزد من هست(چاپ نوروز 1354) در ابتدای بیت هفتم از لغت ” گر” استفاده شده.
گر همه شهر به جنگم بدر آیند و خلاف
...

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۹:

حکایت عجیبی‌ است این دوگانگی در یگانگی از زبان سیب کوچکی که نیمی زرد است و نیمی سرخ
گوئی لاله‌ای سرخ پر‌های زرد دارد (زعفران یا زرپران)
مانند عاشقی که از معشوق خود دور است هم خندان از عشق خود و هم گریان از دوری او، خنده و گریه را با هم دارد
مانند مرد فلجی که نمی تواند به ایستد ولی با دستان خود صورت ماه را نوازش می‌‌دهد، دو گانگی تا کجا می‌‌تواند در هم بیامیزد
گنجشکی پر شکسته ولی در زیر خود تخم جهانی‌ را پرورش می‌‌دهد تا جهانی‌ نو پدید آورد
وقتی بدانی که همه چیز از دوگانگی شکل می‌‌گیرد و همه جا یگانگی را ببینی در دویی‌ها دیگر نیمی خنده و نیمی گریه نخواهی بود بلکه سراسر خنده می‌‌شوی و جهانت خنده خانه می‌‌شود و مانند یار من سراسر سرخ خواهی بود و زردی از تو رخت خواهد بست
حکایت انسان که به ظاهر موجودی ضعیف و ناتوان است ولی توانائی او بی‌ مرز است و همه پهنه هستی‌ را در بر می‌‌گیرد
همه هستی‌ در ظرف انسان جای می‌‌گیرد ذره‌ای که آفتابی را در خود دارد

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰:

4235

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸:

شمس در این مکتب عشق در انتهای همه دل‌‌ها نشسته است و چون آفتابی در روزن‌های دل‌‌ها می‌‌تابد و محصول نو چون میوه نو تا ابد در این باغ دل‌ یا دلستان می‌‌روید هر که به مکتب جلال دین و شمس به پیوندد از این جاودانگی بر خوردار است و در این نوروز جاودان پیروز جای دارد

ندا اسدی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵:

گفتم: دل من، گفت که: خون کردهٔ ماست
گفتم: جگرم، گفت که: آزردهٔ ماست
گفتم که: بریز خون من، گفت برو
کازاد کسی بود که پروردهٔ ماست

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸:

گل سرخ است و زعفران یا زرپران نشانه زردی است که در سیب با هم و یگانه می‌‌شود
عشق در مکتب شمس عاشق و معشوق را به هم مربوط و یکی‌ می‌‌کند
و جریانی دائمی که ایستائی نمی پذیرد پیدا می‌‌شود چون با نویی کار می‌‌کند و هر لحظه نو می‌‌شود
اگر این گونه نبود در خود می‌‌فرسود و می‌‌پژمرد
دیگر مهم نیست که معشوق کجاست هست و یا نیست وصل است یا هجران بلکه معشوق در دل‌ جای می‌‌گیرد
دل‌ که خود نیز تو در تو دل‌ است و دل‌‌ها در کارند و اهل دل‌‌ها همه در کار مثل بازی نرد که نیازی به فکر ندارد
عشق اینجا مثل سواری تیز رو می‌‌تازد و می‌‌آید چون از چشمه نویی می‌‌جوشد

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۷:

در این غزل آشکارا بیان می‌‌شود که شمس تبریزی روش و آیین نو در عاشقی به وجود می‌‌آورد
در شیوه کلاسیک و سنتی شیخ همه کاره خانقاه است و دراویش او را پیروی می‌‌کنند و درجه آنان به میزان پیروی آنان مربوط است و شیخ خود خرقه از شیخ و یا پیر قبلی می‌‌گیرد
هیچ عیاری برای سنجش عشق وجود ندارد به جز سر سپردگی تازه واردان و این یادگار آیین باستانی مهر است که نزد اخوان صفا نیز بسیار منظم و روشمند دنبال می‌‌گردد و در اسماعیلیه نیز بسیار کارآمد و موثر مورد بهره برداری قرار می‌‌گیرد
جلال دین و شمس انسان را و عشق را و هستی‌ را و زندگی‌ را و خدا را و جان را و دل‌ را و ماه را و خورشید را و وجود را و مرگ را و روح را و خلاصه همه چیز را معنی‌ نو می‌‌بخشند و آن را به همه عرضه می‌‌کنند
شمس این پندار نو را می‌‌آورد و جلال دین آنرا به گفتار نو در می‌‌آورد و راه ما را برای کردار نو می‌‌گشاید
عشق نیرویی می‌‌شود که راه نویی را برای همه در زندگی‌ باز می‌‌کند کسانی که با این فرهنگ آشنا می‌‌شوند به نویی راه می‌‌یابند
نوروزشان پیروز

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

البته برخی هم بر این هستند که بربت در اصل باربد بوده و ساخته باربد نوازنده بنام دوره ساسانی و خسرو پرویز
کسانی هم عود عربی را را برگرفته از رود که نام دیگر این ساز است میدانند.عود در زبان عربی چوب است و چوب خوشبو را هم عود گویند.
گوشمال را امروزه گوشمالی میگویند.وقتی سعدی میگوید "برهد به گوشمالی" یعنی "برهد با یک گوشمال" یا همان گوشمالی امروزه
سیمهای بربت به شکل جفت کوک میشوند.مثل اگر چهارده سیم داشته باشد با هفت کوک
یک سر سیمها ثابت است و سر دیگر هر سیم به یک گوش یا گوشی وصل است و به همین دلیل سعدی گوشمال گوید یعنی از گوش یا گوشه کوک میشود.

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به تپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی
برای فهمیدن هر سخن و نوشته ای نخست باید آن را درست خواند.
که نه امشب آن سماع است که "دف خلاص یابد به تپانچه ای"و بربط برهد به گوشمالی"
تپانچه آن ضربه ای است که نوازنده با سر انگشت و کف دست بر دف فرو می آورد.
دف یا دایره همان ساز دایره ای است که پوستی روی آن کشیده شده است.دف هایی هم هست که هر دو روی آن پوست کشیده شده است.
بربط معرب بربت است یعنی سینه بت یا سینه مرغابی که اشاره به شکل ساز است.
واژه بت که به عربی رفته و بط شده است در زبانهای اروپایی هم وجود دارد.
بربت یا تنبور و عود سازی شبیه تار که کاسه بزرگتری دارد و دسته کوتاه تر.بربت های قدیمی چهار تار داشته اند و امروزه برای آن تارهای بیشتری هم کار گذاشته اند.
و اما گوشمالی که از نامش پیداست یعنی مالش و پیچاندن گوش و در اینجا یعنی پیچاندن تار و همان چیزی که به آن کوک کردن ساز میگویند.
سعدی در جای دیگر آورده:
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال
امشب آن سماعی نیست که دف (زود) خلاص شود با ضربه ای چند و بربت با یک گوشمالی ساده رهایی یابد.
بزن بکوب ادامه دارد

محمد علی آدم پیرا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

استاد بنان ، با زیبایی هر چه تمام تر این غزل را در سه گاه و شور اجرا کرده اند.
گلهای جاویدان 19

۱
۳۱۲۷
۳۱۲۸
۳۱۲۹
۳۱۳۰
۳۱۳۱
۵۶۳۴