روفیا در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶ - رفتن خواجه و قومش به سوی ده:
خواجه تا شب بر دکانی چار میخ
زانک سروی در دلش کردست بیخ
ها ها...
چقدر زیباست که سرو را به استعاره آورده به جای زن!
زیبا، لطیف، سودمند، معطر، ریشه دار، مقاوم...
در سایه سارش می توان دمی غنود!
رضا در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:
این غزل را گروه موسیقی ((دنگ شو)) در آلبوم مدونای در ترانه (( عطار )) اجرا کرده اند که شنیدنش خالی از لطف نمیباشد
حبیب حصیر در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶:
وزن شعر را اشتباه تقطیع یا محاسبه کرده اید. وزن این شعر در بحر مضارع مزاحف است نه در بحر رمل. (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات)
مجید در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین:
درود بر شما
بنظرم در بیت 67 و 68 (دهم و یازدهم از آخر) وزن شعر دچار مشکل شده؛
در مصرع اول بیت 67 اگر واژه "خویش" بصورت "خویشت"
و در مصرع دوم بیت 68 ترکیب "اگر از او" بصورت "اگر زو" یا "گر از او" میبود، وزن درست میشد.
این اشتباهها در تایپ پیش میاد. وقتی شما این مجموعه عظیم را تدارک میدیدید، گنجوری نبوده تا راحت کپی-پیست کنید.
سپاس از همت بلندتون
نادر.. در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۱:
باور که می کند که درین بحر چون حباب
سر داده ایم و زندگی از سر گرفته ایم!
..
چون سر بر آوریم ز دریا، که چون صدف
گوهر به آبروی برابر گرفته ایم..
نهایت لطف دوستان خواهد بود اگر در مورد بیت اخیر برداشت خود را بیان کنند..
سپاس
Golnar Riahi در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید:
اخرین بیت تصحیح شود به (نعتشان شد بل اشد قسوه) نیکلسن و کلاله خاور
Golnar Riahi در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید:
کو همی ترساندت هم دم ز فقر إصلاح شود به (کو همی ترساندت هر دم ز فقر) نیکلسن و کلاله خاور
فاطمه سیروس زاده در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۳:
برای دریافتن معنی کامل این شعر به سایت گنج حضور برنامه682 مراجعه کنید
Golnar Riahi در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۰ - تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت را کی ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حقالف ندارند چنانک طوطی با صورت آدمی الف ندارد کی ازو تلقین تواند گرفت حق تعالی شیخ را چون آیینهای پیش مرید همچو طوطی دارد و از پس آینه تلقین میکند لا تحرک به لسانک ان هو الا وحی یوحی اینست ابتدای مسلهٔ بیمنتهی چنانک منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه کی خیالش میخوانی بیاختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی کی متعلمست نه عکس آن معلم کی پس آینه است و لیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل:
بِنَا به متن نیکلسن و همینطور کلایه خاور (اموزد است)
پوریا در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
سلام . متاسفانه باب سفسطه در وادی ادبیات و دیگر علوم نیز باز شده :
واضح هر کس از دید خودش و با برداشت زمانه تحلیلی ارایه میده اما هرگز این نباید منجر به رد و حذف یک اصل باشه همانطور که خود جناب حافظ میفرماید چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست .
منظور بنده این بیت هست که در اصل به این صورت بوده :
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
یعنی من بهشت را نیز نمیخواهم چرا که طالب خدا هستم و این موضوع در بسیاری ابیات دیگر هم هست :
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس .
و بسیاری ابیات دیگر که از پس زدن بهشت هستش اما عده ای منظور رو نفهمیدن و برای دفاع یا دوستی خاله خرسه با حافظ اومدن یک بیت من در اوردی اضافه کردن که شعر را به کل از معنای اصلی و بدتر از اون از ریتم مفهومی انداخته .
بیایید اصل سخن عرفا را حفظ کنیم حتی اگر به نظر ما جور دیگری درسته اجازه بدیم اصل بمونه نظر ما . مرسی .
پوریا در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
جناب فرزاد اقبال یه مورد اینکه با فرمایش شما موافقم یعنی الان که به گفتار شما تفکر کردم به نظر درست می اید .
اما :
قطعا خود شما یا من یا هرکسی نیز میتواند دلایلی به همین شکل هم بیاورد که {شکایت} در مصرع دوم درست هست نه مصرع اول .
اگر این حرف من رو شما هم میپذیرید یک عرض کوچک کنم .
یک مثال میزنم و یک درخواست میکنم .
در خواست بنده این هستش که حالا که هر دو رو میشه از طریق ادبی دلایلی اورد و اثبات کرد که درست هست چه عالی میشه که بریم و اصل مطالب رو پیدا کنیم و بدون هیچ دستکاری یا تحلیل اصل ها رو اگر امکانش بود عرضه کنیم .
تا مخاطب هر شاعر خودش برداشت کنه .
مثال واضحی هست که خیانتی در دیوان حافظ شد و عده ای چون مفهوم این بیت رو نتونستن متوجه بشن یک مصرع خود در اوردی جایگزین کردن اما امروز منظور بیت برای ما روشن هست و میدونیم این درست هست که پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
اما در بعضی از تصحیح ها گفتن
پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
در حالی که حافظ در اینجا کاری به جهان مادی نداره و داره میگه ما که خواهان خداییم بهشت رو نمیخواهیم و خود خدا رو میخوایم که بارها این موضوع در اشعار حافظ گفته شده مثلا : از در خویش خدایا به بهشتم نفرست
که سر کوی تو از کون مکان مارا بس .
باری منظورم این هست که سخن اهل دل رو نمیشه از باب ذهن خودمون تحلیل کنیم .
اگر چه درک کامل و زیبایی ارایه دادین اما من نظرم این هست ای کاش میشد بریم و پیدا کنیم هر چیزی در اصل خودش چه بوده و بی غرض اون رو عرضه کنیم شاید به قول شما شکایت هم در مصرع اول بوده بهر حال بنده نمیدانم . متشکر از توجه و پاسخگویی شما
شهرام فرهادی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۲:
محبوبه جان : مفهوم این بیت این است :
بس کن کاین گفت تو نسبت به عشق
جامه ی کهنه ست ز بزاز نو
روایتی که توی انسان در ذهنت از عشق داری اینقدر دور است که ارزش ان مثل یک پارچه کهنه و پاره در برابر یک بزاز نو یعنی پارچه فروش پارچه های نو می ماند . البته به نظرم اینجا جناب مولانا مثال خیلی نزدیکی نزدن.. چون به نظرم پندار ما از عشق در برابر واقعیت عشق و جریان معرفت مثل ریگی در برابر الماس یا قطره ای در برابر اقیانوس است.
اما بیت مورد علاقه ام از این شعر این است :
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
وقتی یک سالک در راه حقیقت پا می گذاره هر روز راز جدیدی رو از جریان معرفت در تجربیات درونی اش کشف میکنه.. توی این بیت مگه . گوش و هوش و حواس و تمام زندگی من تا زمانی که یک راز جدید از خرد ( اینجا به معنای خرد جریان معرفت ) به من الهام نشود تازه نمی شود . در بیت قبلی هم اشاره به همین داره که سالک راز جدیدی رو کشف کرده و به همین مناسبت در درون خود جشنی گرفته و به پرده گردانان و مجلس دارن میگه که سازی نو بزنن که امروز روز مبارکی است چون از فلک یعنی همون جریان معرفت درونی یک راز و آوازی جدید به او الهام شده است .
rezasafari در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۳:
چو گل امشب به رنگ آبرو برخویش می بالم...
حسین،۱ در ۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:
آقا مهدی عزیز
بار امانت چو گران بود و صعب
من سبک از بار گران گم شدم
به نظرم می گوید : امانتی که بر گُرده ی من بود بسیار سنگین بود و سخت ، ولی این بارِ سنگین را بسیار آسان از دوش خود به زمین گذاشتم
زنده باشی
همایون در ۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین
درست است جویان گرامی. عشق پیدا شد نه اینکه آفریده شد.
از آن سپیده دمان نخست خاطره ایست با ما, که بودیم و هنوز خاک آفریده نشده بود و مست بودیم و هنوز تاک آفریده نشده بود...
هنوز مفهوم درستی از زمان یا همان ازل نداشتیم تا اینکه عشق پیدا شد. عشق آغاز زمان شد. با آغاز زمان فهمیدیم که پیشتر هم زمان جاری بوده است. فهمیدیم که پیش از آغاز همه چیز خوب پیش میرفته تا اینکه عشق پیدا می شود...عشقی که آتش به همراه دارد و همه چیز را بهم میریزد. درست مصداق کودکی تخس که سر و کله اش پیدا می سود و بازی آرام کودکان محله را بهم می ریزد.
مصدر پیدا شدن برای عشق زیرکانه بکار رفته است. شیوه ای رندانه برای اعتراض به پیدا شدن عشق و به تبع آن سلب آرام و قرار.
روزگار بکامتان.
rezasafari در ۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲:
رشته ای را که گره جمع نسازد....
صحیح می نماید
روزبه اصغری در ۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:
با سلام خسته نباشید خدمت شما
به نظر بنده در بیت یک ((کم خور دو سه پیمانه ))غلط است و باید بصورت کم زن دو سه پیمانه نوشته شود
با تشکر
امین مروتی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور:
بیماری مردم آزاری
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر ششم حکایت بیماری را نقل می کند که طبیب از وی قطع امید کرده و پرهیز و دارو را از او بر می دارد . می گوید هر کاری که دلت می خواهد بکن تا بیماریت شدت نگیرد و به قول امروزی ها عقده ای نشوی:
آن یکی رنجور شد سوی طبیب
گفت نبضم را فرو بین ای لبیب
نبض او بگرفت و واقف شد ز حال
که امید صحتِ او بد محال
گفت هر چِت دل بخواهد آن بکن
تا رود از جسمت این رنجِ کهُن
صبر و پرهیز این مرض را دان؛ زیان
هرچه خواهد دل، در آرَش؛ در میان
صوفی لب جویی صوفئی را دید که وضو می گیرد و پسِ گردنش پیداست. هوس کرد به او پسِ گردنی بزند و زد:
بر لب جو صوفیی بنشسته بود
دست و رو میشست و پاکی میفزود
او قفااش دید چون تخییلیی
کرد او را آرزویِ سیلیی
بر قفای صوفی حمزهپرست
راست میکرد از برای صَفع دست
رنجور کار خود را چنین توجیه می کرد که طبیبم گفته آرزوهایت را از دل بران یعنی آن ها را برآورده ساز تا بیماریت زیادت نگیرد:
کارزو را گر نرانم تا رود
آن طبیبم گفت کان علّت شود
مگر خدا نمی گوید خودتان را به تهلکه نیندازید:
تهلکهست این صبر و پرهیز ای فلان
خوش بکوبش، تن مزن ، چون دیگران
مولانا نتیجه می گیرد که خلائق، همه بیماراند و مرض دق دارند یعنی سودایی اند و از مکر شیطان است که سیلی باره اند یعنی به سیلی زدن و آزار یکدیگر عادت کرده اند:
خلق رنجور دق و بیچارهاند
وز خِداع دیو، سیلی بارهاند
و برای اذیت و آزار بی گناهان ، به دنبال عیب جویی از یکدیگرند:
جمله در ایذای بیجرمان، حریص
در قفایِ همدگر جویان نقیص
و نمی دانند پس گردنی که بزنی، پس گردنی هم می خوری:
ای زننده بیگناهان را قفا
در قفای خود نمیبینی جزا
دلیل این بیماریِ مردم آزاری آن است که هوا و هوس را طبیب خود کرده اند که پرهیز و تقوی را از آنان برمی دارد:
ای هوا را طبِّ خود پنداشته
بر ضعیفان، صفع را بگماشته
شیطان نفس در همان حال به این نسخة خود می خندد. هم اوست که آدم ابوالبشر را به گناه نافرمانی دچار ساخت و گفت با خوردن داروی گندم، نامیرا می شوی و به جزای آن با پس گردنی از بهشت رانده شد:
بر تو خندید آنک گفتت این دواست
اوست که آدم را به گندم رهنماست
که خورید این دانه، ای دو مُستعین
بهر دارو تا تَکونا خالِدین
اوش لغزانید و او را زد قفا
آن قفا واگشت و گشت این را جزا
حنیفی در ۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
دوری منزل مقصود ز خودبینیهاست
اگر از خویشکنی قطع نظر نزدیک است
همه مقصدطلبان دامن لغزش گیرند
گر بدانندکه منزل چهقدر نزدیک است
امین افشار در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳: