گنجور

حاشیه‌ها

جلیل در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

رضای عزیز
خیلی ممنون بابت معنی و توضیحات کامل؛

نرگس در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

آهنگ دلارام حامد زمانی قسمتهایی از این شعر را به زیبایی خوانده است

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق:

[In reply to مهدی ( ͡ʘ ͜ʖ ͡ʘ) کاظمی]
مولانا برای بیان این حالت میفرماید عقل جزوی هرگز قادر به گفتن از عقل کل یا همان علم خداوندی نیست و این الهامات بخاطر تقاضای پی در پی عاشق بر او مستولی میشود که انهم با کلمات نمیشود حق مطلب انرا بیان کرد ولی چونکه عاشقی همچون مولانا در تمام احوال در حال دعا و تقاضا از عقل کل برای جلوه گری است موجی از دریای الهی بدینجا میرسد
عقل جزو از کل گویا نیستی
گر تقاضا بر تقاضا نیستی
چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد
موج آن دریا بدینجا می‌رسد
وقتی قصه پیر چنگی داستان ما به اینجا رسید خود و احوالش در پرده ای از جنس سکوت قرار گرفت پیر چنگی از قید وبند گفتگو رها شد ..مولانا در ادامه میفرماید نیمی از گفتنی ها در دهان ما باقی ماند ...برای این عیش و رسیدن به این حالت معنوی صدها هزاران جان ارزش فدا شدن رو داره و در فدا کردن این جانها مثل عقاب در بیشه جانها تیز پرواز باید بود و مثل خورشید عالمتاب باید خود را فنا کرد و نور بخشید
چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید
پیر و حالش روی در پرده کشید
پیر دامن را ز گفت و گو فشاند
نیم گفته در دهان ما بماند
از پی این عیش و عشرت ساختن
صد هزاران جان بشاید باختن
در شکار بیشهٔ جان باز باش
همچو خورشید جهان جان‌باز باش
انانکه درین راه جانبازی میکنند همچو خورشید دم بدم باز پُرشان میکنند که کنایه از سرمنزل حیات بودن خداوند است و دم بدم نو شدن احوال دنیا و عاشقان است ...مولانا در دعایی زیبا که حکایت از همون تقاضای عاشقانه داره میفرماید جان نو و تازه ببخش ای خورشید معنوی و این احوال کهنه را تازگی ببخش ....
جان‌فشان افتاد خورشید بلند
هر دمی تی می‌شود پر می‌کنند
جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی
در وجود ادمها از عالم نا مشهود هردمی جان و روان نو مانند اب روان و زلال میرسد (اگر انرا در راه معشوق فدا کنیم جان تازه ای ماورای این جان میگیریم و زندگی و تولد نویی رو تجربه میکنیم باید از اوصاف بشری و تعلقات دل کند و همه را پیشکش کرد و در راه معشوق خرج کرد تا دوباره از نویی پُر شود )
در وجود آدمی جان و روان
می‌رسد از غیب چون آب روان

حنا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳۲:

مثل اینکه میرزا حبیب خراسانی این غزلشو بعد از خوندن این شعر صائب سروده:
گوهر خود را هویدا کن؛ کمال اینست و بس
خویش را در خویش پیدا کن؛ کمال اینست و بس
سنگ دل را سرمه کن در آسیای رنج و درد
دیده را زین سرمه بینا کن؛ کمال اینست و بس
همنشینی با خدا خواهی اگر در عرش رب
در درون اهل دل جا کن؛ کمال اینست و بس
دل چو سنگ خاره شد ای پور عمران با عصا
چشمه‌ها زین سنگ خارا کن؛ کمال اینست و بس
چند می‌گویی سخن از درد و رنج دیگران
خویش را اول مداوا کن؛ کمال اینست و بس
باد در سر چون حباب ای قطره تا کی؟ خویش را
بشکن از خود؛ عین دریا کن؛ کمال اینست و بس
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویشتن
هم به دست خویشتن وا کن؛ کمال اینست و بس
کوری چشم عدو را روی در روی حبیب
خاک ره بر فرق اعدا کن کمال اینست و بس

بیگانه در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۴:

وای عالی... از شعرهای بسیار ناب و آهنگین مولاناست این شعر...

حسین علویانی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹:

ببخشید در بیت پنجم

حسین علویانی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹:

سلام ،در بیت ششم فکر کنم ،کلمه گریز ،اشتباهی (گزیر) تایپ شده

نستوه در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۰:

از آن جا که غزل 4520 در گنجور صائب نیامده است، ذیلاً از روی دیوان صائب چاپ محمد قهرمان درج می شود:
زخم ما پهلو به خنجر می دهد
شیشه ما سنگ را پر می دهد
سینه ی ما از هجوم درد وداغ
یادی از صحرای محشر می دهد
شوق از افتادگان راه عشق
می ستاند پا و شهپر می دهد
بی مگس هرگز نماند عنکبوت
رزق را روزی رسان پر می دهد
ناامیدی اول امّیدهاست
نخل ما چون خشک شد، بر می دهد
هوشیاری گر چه جان گفتگوست
می سخن را رنگ دیگر می دهد
از بزرگی برخورد یارب محیط
می ستاند موم و عنبر می دهد
همت مردان مگر کاری کند
نقش ما کی داد ششدر می دهد
می دهد زر را به زر هرکس چو گل
خرده ی خود را به ساغر می دهد
می شود چون خامه صائب سرخ را
هر که در راه سخن سر می دهد
ان شاء الله که درست تایپ کرده باشم. در صورت مشاهده ی غلط لطفاً حاشیه بنویسید.

elvu در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

بسیار سایت خوبی هست کلی با اشعار حالمونخوب شد

کسرا تفقدی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲۹:

با سلام
بمو سوجه غلط است !
(سوجه) نیست (سوزه ) است
بمو سوزه دل هر دور و نزدیک
لطفا تصحیح فرمایید.

هادی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده فریده در مدح یعسوب دین امیرالمؤمنین علی(ع):

چارمحل در بیت آخر یعنی چهارمحال و بختیاری!
این بیت هم بس زیبا بود اندر ذم غاصبان سه گانه ولایت و در وصف شیرخدای لم یزلی حضرت امام علی:
چو شیر شرزه درآید، چه جای تعریف‌ست؟
ز گرگ پیر و شغال ضعیف و روبه شل

شهلا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۵:

حراک= حرکت، نیروی محرکه

شهلا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۵:

غزایی صحیح است. می فرماید شما انسانهایی که درزیر سایه ما در خواب بسر می برید، در حقیقت شما مدام در جنگ مقدس هستید تا عاقبت از زندان ذهن خود خارج شوید و دلتان به خرد زندگی بیدار شود...
منظور از نماز نان برُسته، نمازیست که نمازگزار درواقع به نان و خواهشهای نفسانی تعظیم می کند و از آن بالیده و رشد کرده است
( تفسیر پرویز شهبازی در برنامه 704 گنج حضور)

م.ح.بیداد در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

با عرض سلام و وقت بخیر خدمت عزیزان و آراستگان به نظم فارسی نظر این حقیر این است که اظهار فضل زیر شعر استاد شهریار کار نیکی نیست ...

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹:

.
.
توضیحِ بیت بیتِ غزلی از بیدل
پیش از توضیح، باید عرض کنم که مرکزیتِ این غزل، حولِ مسئله‌ی زندگی و مرگ است، همان‌طور که بسیاری از غزلیات بیدل در همین زمینه است. این‌که چگونه زندگی کنیم و مرگ در کجای زندگیِ ما قرار دارد؟

بیتِ اول:
از ناله‌ی دلِ ما تا کی رمیده رفتن؟
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن

بیت اول / مصرعِ اول: تا به کی می‌خواهی از ناله‌های دلِ من فرار کنی و به حرف‌های من گوش ندهی؟
بیت اول / مصرعِ دوم:
باید پیش از رفتن، از منِ دردمند، حرفی را بشنوی و سپس بروی.
به نظرم مخاطبِ این بیت، ما (عامه‌ی بشریت) استیم که در توهمِ پوچِ زندگی غرقیم و هرگز فرصت و فراغتمان را صرفِ تفکر و اندیشیدن نمی‌کنیم. به گونه‌ای که حتا اگر شخصی بخواهد تمامِ تجاربش را هم رایگان در اختیارمان بگذارد، حوصله‌ی شنیدن نداریم و از او فرار می‌کنیم و به روزمرِگی می‌پردازیم.
بیتِ دوم:
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف است از این خرابات مَی ناکشیده رفتن
نشئه = حالتِ سرخوشی و کیفوری که بعد از استعمالِ مخدر یا مشروب به انسان دست می‌دهد.
در بیت دوم می‌گوید زندگی به خودیِ خود، رنج و سختی است و اگر نشئه‌ای نباشد که باعثِ شادکامیِ ما نشود، این زندگی لطفی نخواهد داشت. پس حیف است که از این جهان که همچون خرابات است و جای لذت بردن دارد، لذتی نبریم و بمیریم.
اینکه آیا منظورِ بیدل از نشئه و شراب، توأم با نگرشی عرفانی، نمادی، رمزی‌ست یا نگرشی صرفا مادی دارد، بنده معتقدم که صد در صد بیدل در این غزل از نشئه‌های مادی سخن نمی‌گوید.
البته در این غزل، آن نشئه‌ی عرفانیِ مطلق هم در کار نیست. پس منظورِ بیدل از نشئه چیست؟ به نظرِ من، در این غزل، نشئه و شراب، رمزِ لذاتِ غیر مادیئی همچون لذت از هنر و اندیشه و این دست مسائلِ معنوی‌ست. چرا که همان‌طور که شوپنهاور هم می‌گوید، لذتی که انسان‌های اهلِ تفکر، از فلسفه و هنر می‌برند، قابل مقایسه با هیچ لذت مادیئی نیست.
پس می‌توان این بیت را این‌گونه معنا کرد که:
زندگی که فی‌نفسه خور و خواب و خشم و شهوت را به همراه دارد، کماکان لذتی را کم دارد و آن لذت، نشئه‌ی اندیشه می‌باشد و حیف است که انسان در این زندگی، بدونِ توجه به مسائلِ عمیقِ فکری از جهان برود. چون در آن صورت، لذتِ زندگی را درک نکرده است.

بیت سوم:
آهنگِ بی‌نشانی زین‌ گلسِتان ضرور است
راهِ فنا چو شبنم باید به دیده رفتن

بیت سوم، زبانِ غلیظِ بیدل در به کارگیریِ استعاره و ایهام را داراست و می‌توان گفت این غزل با بیت سوم است که استارت می‌خورد.
نشئه‌ای که در بیت قبل از آن حرف زده بود را در این بیت توضیح می‌دهد.
منظور از «گلستان» جهان است و مافیها.
آهنگ یعنی عزم کردن، قصد کردن. «آهنگِ بی‌نشانی» یعنی قصدِ محو شدن.
در اینجا لازم است پشتوانه‌ی فکریِ بیدل را در رابطه با هیچ بودن بدانیم.
خیلی از افرادی که سراغ بیدل می‌آیند، انتظار دارند با معنای رایجِ کلمات، معنی و یعنیِ واقعیِ شعر بیدل را دریابند.
حال آنکه درکِ شعر بیدل، ناگزیر از شناختِ اندیشه‌ی بیدل است.
بی‌نشانی در اینجا به دومعناست:
یکی محو شدن و از بین رفتن و دیگری هیچ بودن و ادعای وجود نکردن.
این هیچ بودن، همان فناءِ فی‌الله است که در عرفان از آن بسیار گفته‌اند.
در اندیشه‌ی بیدل که گویا متاثر از ابن عربی‌ست، فنا، همراه با حیرت است.
حیرت مرتبه‌ای‌ست که عارف، جلوه‌ی معبود را در تمامِ عناصرِ جهان می‌بینَد و چنان محوِ تماشای جلوه‌های بی‌شمار از وحدتِ معبود می‌شود که خودِ او نیز احساسِ دوگانگیئی با طبیعت و جهان و معبود ندارد.
در اینجا بیدل این نوعِ نگرش را در شبنم هم می‌بیند.
شبنم یک قطره‌ی آب است که ظاهرش مانندِ چشمی باز و متحیر می‌باشد.
شبنم چنان محوِ تماشای خورشید می‌شود که به طورِ کامل تبخیر می‌شود بدون آنکه نشانی از او بر جای بمانَد.
«به دیده رفتن» در اینجا کنایه از بصیرت داشتن است.
پس معنای بیت این‌گونه است که:
هیچ شدن و نیست شدن، در این جهان، کاری واجب است و حال که بنا به مرگ است، پس چه بهتر که راهِ هیچ شدن را مانندِ شبنم، با چشمِ باز و آگاهی رفت. چون جانی که چشمش به واقعیت باز شود، متعاقبا آگاه هم خواهد شد.
البته در خودِ اصطلاحِ «به دیده رفتن» یک ظرافتِ ادبی هم نهفته و آن ایهامی‌ست که در این اصطلاح جا دارد.
وقتی کسی در مسیرِ خود شوق داشته باشد و مسیرش را با شعف برود، اصطلاحا می‌گویند با «سر راه می‌رود»، در اینجا «با چشم رفتن» هم می‌تواند همین معنا را متبادر کند و بیانگر این باشد که ما اگر آگاه باشیم، مرگ و مرگِ قبل از مرگ را از صمیم قلب دوست خواهیم داشت و با سر به استقبالش خواهیم رفت.


برای دیدن دیگر ابیاتِ این غزل که از این به بعد منتشر خواهد شد، هشتگِ #رفتن را در کانالِ برکه‌ی کهن فعال کنید.
ـ @berkeye_kohan ـ

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹:

_‌
بنده، جرأت کرده و در کانالم شرح این غزل را با سواد ناقص و آشناییِ مختصری که با حضرت بیدل دارم شروع کرده‌ام. در همین راستا شرح ابیات را در حاشیه هم خواهم نوشت،_ اما پذیرای نقد دوستان خواهم بود. چرا که می‌دانم شرحِ یک جهان، از زبانِ یک ذره‌ی ناچیز، لبریز ایراد خواهد بود.

سعید در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح هژبر سالب و شهاب ثاقب اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام:

شعر ولایی پرمغزی است. متاسفانه اغلاط تایپی اش خیلی زیاد است. نیاز به بازبینی دارد. متشکر

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷:

دوستان عزیز گنجور مولوی یک خیابان نیز بنام خود در استان اصفهان نیز دارد همچنین یک بوستان نیز به نام دوست مولوی (شمس )نیز در اصفهان وجود دارد
جمع این رباعی از 9314

ماهان در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۷:

به نظر می باد دکلمه شاملو از تلفظ غلط استفاده می کنه چون مفهومش با مصرع اول بیت دوم جور در نمی یاد.

۷ در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:

مراد از هفت عروس هفت سیاره میباشد:
1-ماه 2- تیر 3- ناهید 4- خورشید 5-بهرام 6-اورمزد 7- کیوان
عماری به معنی کجاوه یا تخت است
پیشینیان را باور این بوده که این هفت سیاره را خداوند بر نه چرخ و فلک قرار داده که
ماه بر چرخ نخست قرار دارد تیر بر چرخ دوم و به ترتیب،ناهید،خورشید،بهرام،اورمزد. کیوان که بر چرخ هفتم است
و این چرخ ها بر فلک هشتم که ثابت است قرار دارد و همه اینها بر نهمین چرخ که فلک الافلاک یا عرش
خوانده میشد
نظامی میگوید همه این سیاران هفت گانه و چرخ و فلک نه گانه به دستور تو هستند
عدد هفت نشانه تکمیل و تمام بودن است،نشان همگی و کل
چنانکه امروزه میگویند هفت دست لباس-هفت دست قاشق و چنگال-هفت روز هفته-هفت سر عائله

۱
۲۹۵۰
۲۹۵۱
۲۹۵۲
۲۹۵۳
۲۹۵۴
۵۵۴۱